اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

سر

نویسه گردانی: SR
سر. [ س ِرر / س ِ ] (از ع ، اِ) رازپوشیده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). نهان . (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ). راز پوشیده ، خلاف جهر. (منتهی الارب ). آنچه انسان آن را در نفس خود پوشیده دارد، از کارها که عزم دارد بر آن ، و گویند: صدور الاحرار، قبور الاسرار. (از اقرب الموارد) :
کس فرستاد به سر اندر عیار مرا
که مکن یاد بشعر اندر بسیار مرا.

رودکی .


چون بنزدیک قوس رسید سر ضمیر خویش به اظهار آورد.(ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ).
در سر سلطان بمن گفت تا مرد قویدل شود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 374). طالب و صابر و بر سر دل خویش امین . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 389).
سرّ تو دیگر بد آشکار دگر
سرّ یکی بود و آشکار مرا.

ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 11).


گر جز که دین توست و رسول تو در دلم
ای کردگار خلق به سرّم تو عالمی .

ناصرخسرو.


سر دل هر بنده خدا میداند
خود را تو در این میانه انباز مکن .

خواجه عبداﷲ انصاری .


ممکن است ... به آنچه واقفست از سر من او را بیاگاهاند. (کلیله و دمنه ).
به سر عطسه ٔ آدم بسنة الحوا
بهیکلش که یداللَّه سرشت زآب و تراب .

خاقانی .


چو خاقانی نداند کاین چه سرّ است
جواب این سخن گفتن روا نیست .

خاقانی .


مرا بر سرّ گردون رهبری نیست
جز آن کاین نقش دانم سرسری نیست .

نظامی .


تو همی خواهی که دانی سرّ عشق
کس بدین سر نیست داناچون کنی .

عطار.


بانگ آمد روز صحرا سوی شهر
طرفه بانگی از ورای سر و جهر.

مولوی .


هر آن سرّی که داری با دوستان در میان منه . (گلستان سعدی ).
گر مرشد ما پیر مغان شد چه تفاوت
در هیچ سری نیست که سرّی ز خدا نیست ؟

حافظ.


|| نهان . آنچه پوشیده شود. (اقرب الموارد). نهانی . پنهان : رسول خوارزمشاه را در سر گفت که این چه اندیشه های بیهوده است که خداوند ترا می افتد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 684).
در سر و در علانیه کردم گناه و داشت
از سرواز علانیه ٔ من خبر خبیر.
سوزنی (دیوان چ شاه حسینی ص 170).
چون آنجا رسید در سر به وی کس فرستاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
گفت نتوانم به این افسون که من
رو بتابم زَامر او سر و علن .

مولوی .


|| ما یوم حلیمة بسر؛ مثلی است که برای چیز آشکارا زنند، و حلیمة دختر حارث بن ابی شعر غسانی است . (از اقرب الموارد). || خط و شکن کف دست .(منتهی الارب ). خط در کف و پیشانی . (اقرب الموارد). || جوف هر چیزی . || خالص و گزین نسب و بهترین آن و خالص هر چیزی . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || میانه ٔ چیزی . (از آنندراج ) (از منتهی الارب ). || میانه ٔ وادی و بهترین جای در وی . ج ، اسرة. (اقرب الموارد) (آنندراج ) (منتهی الارب ). || طریقه . (اقرب الموارد). || شب اول ماه یا آخر ماه یا میانه ٔ ماه . || اصل . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || زمین نیکو. || جماع . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (دهار). || نکاح . || افشای نکاح . || زنا. || نره ٔ مرد. || فرج زن . (آنندراج ) (منتهی الارب ). || در اصطلاح عرفا لطیفه ای است مودع در قالب مانند ارواح و محل مشاهده است ، چنانکه ارواح محل محبت است و قلوب محل معارف ، و سر الطف از روح است و روح اشرف از قلب و گاه اطلاق می شود بر آنچه مابین بنده و حق است و گفته اند «صدور الاحرارقبور الاسرار». در طرائق است که سر در لغت بمعنی کتمان است و جمع آن اسرار است و سریره هم بمعنی کتمان است و جمع آن سرائر است .
لاهیجی گوید سر را از آن جهت سر گویند که غیر از اصحاب و ارباب قلوب ادراک آن نمی توان کرد و گاهی مراد با قلب بکار برده اند. مولوی گوید :
یار با یار خودش بنشسته شد
صد هزاران لوح سر دانسته شد
لوح محفوظ است پیشانی ّ یار
راز کونینش نماند آشکار.
قیصری گوید روح انسان را به اعتبار آنکه ارباب قلوب و راسخین در علم انوار آن را درک میکنند سر گویند که دیگران درنیابند. در کتاب اللمع است که سر چیزی است که حق آن را پنهان کرده است و مردمان را بدان دسترسی نیست . در کشاف است که سر اطلاق بر دو امر میشود یکی ضد علانیت و دیگری قلب . امیر قاسمی گوید :
تا سر الهی ز ملاهی نشناسی
نسناس ندانی بحقیقت ز اناسی
اسرار خرابات هم از پیر مغان پرس
این قصه سماعیست مکن فکر قیاسی .
(از فرهنگ مصطلحات عرفاء سجادی ص 218).
سر را تقسیمات و درجاتی است :
1 - سرالحال ؛ آنچه شناخته شود از مراد خدای متعال در آن حال سرالحال گویند. شاه نعمت اﷲ گوید :
گر بدانی مراد حق در حال
سر حالت عیان شود در حال .
2 - سرالحقیقة؛ سر حقیقت عبارت است از افشا ناکردن از حقیقت حق در هر شی ٔ و آنچه فانی نمی شود از حقیقت در هر چیزی . شاه نعمت اﷲ گوید :
سر حق در هر یکی بیند ولی
میکند افشای سر حق ولی .
3 - سرالسر؛ چیزی است که مخصوص بخداوند است مثل علم بتفصیل حقایق در اجمال احدیت و جمع و اشتمال آن حقایق بر شکلی که هست «و عنده مفاتح الغیب لایعلمها الاهو». (قرآن 59/6).
4 - سرالعلم ؛ حقیقتی است که جان عالم است زیرا علم عین حق است در حقیقت اگرچه غیر اوست به اعتبار. شاه نعمت اﷲ گوید:
در حقیقت علم عین حقست (؟)
معتبر از غیر میگوید حقست .
5 - سرالقدر؛ سر قدر عبارت است از آنچه حقی داند از هر عیبی در ازل و احوال آن عین و هرآینه آنچه اقتضای آن عیان بود ظاهر شود بر وی در زمان وجود آن عین در خارج و حکم تابع علم بود. شاه نعمت اﷲ گوید:
چون قوابل جمال بنمودند
مستعدان سؤال فرمودند
طلب فعل نیک و بد کردند
هر یکی حکم خود بخود کردند
گر در آتش روند اگر در آب
خود طلب کرده اند آن دریاب .
6 - سر تجلیات ؛ شهود هر چیزی را در هر چیز سر تجلیات نامند. شاه نعمت اﷲ گوید:
ای یکی در هریکی پیدا نگر
یک نظر در چشم مست ما نگر.
لاهیجی گوید: و اشتمال هر تجلی مر جمیع تجلیات را در اصطلاح سرالتجلیات میگویند. در کشاف است که سرالتجلیات عبارت از شهود هر چیزی است وآن به انکشاف تجلی اول است برای دل که در نتیجه مشاهده کند احدیت جمعیه را در میان تمام اسماء از جهت اتصاف هر اسمی به جمیع اسماء از جهت اتحاد آنها بالذات با احدیت و امتیاز آنها به تعیناتی که ظاهر میشود در اکوان .
7 - سرسرالربوبیت ؛ عبارت از ظهوری است وجود اعیان و صور اعیان از جهت مظهریت رب قائمند بذات رب و رب ظاهر است به تعینات اعیان و اعیان معدوم اند بحال خود در ازل لاجرم سرالربوبیت سری باشد که اگرظاهر شود ربوبیت باطل نشود. (فرهنگ مصطلحات عرفاء سجادی صص 218 - 221).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۶۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۲ ثانیه
سر تافتن . [ س َ ت َ ] (مص مرکب ) بی فرمانی کردن . (شرفنامه ٔ منیری ). عاصی و یاغی شدن . (آنندراج ) : طاعت او چون نماز است و هر آنکس کز نمازسر...
سر آوردن . [ س َ وَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از آخر شدن و به نهایت رسیدن . (برهان )(آنندراج ). به آخر رساندن . پایان دادن : از این زارترچون بود...
زیاده سر. [ دَ / دِ س َ ] (ص مرکب ) کنایه از کسی است که زیاده بر حالت خود معتقد خود باشد و کاری و مهمی را که از عهده ٔ آن برنتواند آمد پیش ...
سر باختن . [ س َ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از سر فدا کردن . (آنندراج ). در راه کسی از جان گذشتن : عشقبازی چیست سر در پای جانان باختن با سر اندر...
روزنه سر.[ رَ / رُو زَ ن َ / ن ِ س َ ] (اِ مرکب ) هدهد و شانه بسر. (ناظم الاطباء). روزنک سر. رجوع به روزنک سر شود.
خراجی سر. [ خ َ س َ ] (اِ مرکب ) خراج الرأس . خراج سر. سرانه . سرگزیت : که باشدزبون خراجی سری که همسر بود با بلنداختری .نظامی .
خرابه سر. [ خ َب َ س َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان لنگا شهرستان شهسوار. واقع در هفت هزارگزی عباس آباد. و دارای ده تن سکنه می باشد. (از فر...
پیران سر. [ س َ ] (اِ مرکب ، ق مرکب ) پیرانه سر. ایام پیری . سر پیری . بروزگار کهنسالی : بار خدا بعبدلی را چه بودکزپس پیران سر دیوانه شد. معروف...
اصطلخ سر. [ اِ طَ س َ ] (اِخ ) از دیه های تنکابن است . رجوع به ترجمه ٔ سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد ص 144 شود.
بادآب سر. [ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان هزارجریب بخش چهاردانگه ٔ شهرستان ساری واقع در 48هزارگزی شمال خاوری کیاسر. سرزمینی کوهستانی و دا...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.