گفتگو درباره واژه گزارش تخلف سطاره نویسه گردانی: SṬARH سطاره . [ س َطْ طا رَ ] (ع اِ) مسطره . خطکش و در ادب فارسی بدون تشدید طا بکار رفته است : تو راست باش تا دگران راستی کننددانی که بی سطاره نرفته است جدولی .سعدی . واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۴۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۶۶ ثانیه واژه معنی ستاره ستاره . [ س ِ رَ / رِ ] (اِ) اوستا «ستار» ۞ ، پهلوی «ستارک « » ۞ نیبرگ 207»، هندی باستان «ستر» ۞ ، ارمنی «استی » ۞ ، کردی «ایستیرک » ۞ ، اف... ستاره ستاره . [ س ِ / س َ رَ / رِ ] (اِ) افزار جدول کشان را ۞ میگویند و آن چیزی است راست و تنک و پهن بعرض دو انگشت یا کمتر، از فولاد یا چوب یا ا... ستاره ستاره . [ س َ / س ِ رَ / رِ ] (اِ) خیمه ای را گویند از پارچه ٔبسیار نازک دوزند بجهت منع مگس و پشه و آن را درین زمان پشه دان خوانند. (برهان ).... ستاره ستاره . [ س ِ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) طنبوره و سازی را گویند که سه تار داشته باشد و به این معنی منفصل باید نوشت . (برهان ) (جهانگیری ). از: سه +... ستاره ستاره . [ س ِ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) بازی سیُم نرد که ستا باشد. (برهان ). رجوع به ستا شود. ستاره ستاره . [ س َ رَ / رِ ] (اِ) آستان درِ خانه . (برهان ). رجوع به ستانه و آستانه شود. ستاره ستاره . [ س ِ رَ ] (اِخ ) نام مادر شیخ الرئیس ابوعلی سیناست از اهل افشنه قریه ای نزدیک بخارا. رجوع به شرح حال رودکی سعید نفیسی ص 101 و ت... ستاره ستاره . [ س ِ رَ ] (اِخ ) نام قریه ای است در طیف بزره که در غرب آن قرار گرفته و به جبلة متصل میشود. وادیی است که آن را لحف گویند. (از ... بی ستاره بی ستاره . [ س ِ رَ / رِ ] (ص مرکب ) (از: بی + ستاره ) بدون ستاره . (ناظم الاطباء). || کنایه از بداختر و بدطالع. (آنندراج ). بدبخت و بی طالع. (... گی ستاره گی ستاره . [ س ِ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) حشره ای پرنده و خرد که بن آن برق دارد و چون به شب پرد همانند دو ستاره از دنباله ٔ آن روشن بدرخشد. (ی... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی صفحه ۱ از ۵ ۲ ۳ ۴ ۵ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود