سعدی
نویسه گردانی:
SʽDY
سعدی . [ س َ ] (اِخ ) ده بزرگی از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان شیراز. در سه هزارگزی شمال خاور شیراز. هوای آن معتدل و دارای 2008 تن سکنه است . آب آن از قنات و محصول آن غلات ، انگور، سبزیجات و شغل اهالی زراعت است . دبستان دارد و مقبره ٔ سعدی نزدیک قریه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
واژه های همانند
۳۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
بخش بسیار کوچکی از کلیات سعدی را خبیثات و مجالسالهزل تشکیل میدهد. این بخش همان چیزی است که به هزلیات سعدی معروف است. خودِ سعدی در مقدمهٔ چندسطریِ ای...
زبرقان سعدی . [ زِ رِ ن ِ س َ ] (اِخ ) جد مادری یزیدبن حکیم بن ام العاص . (از تاریخ طبری چ دخویه قسمت 2 ص 1202).
ابراهیم سعدی . [ اِم ِ س َ ] (اِخ ) رجوع به ابراهیم بن عبداﷲ سعدی شود.
ابواسحاق سعدی . [ اَ اِ ق ِ س َ] (اِخ ) ابراهیم بن یعقوب جوزجانی . محدث . اصلاً از مردم جوزجان نزدیک بلخ بوده و به نوبت به مکه و مدینه ،بص...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
علاءالدین سعدی . [ ع َ ئُدْ دی ن ِ س َ ] (اِخ ) علی بن قاضی . رجوع به علی ... شود.
علاءالدین سعدی . [ ع َ ئُدْ دی ن ِ س َ ] (اِخ ) علی بن محمد. رجوع به علی ... شود.
ابراهیم بن عبداﷲسعدی . [ اِ م ِ ن ِ ع َ دِل ْ لا هَِ س َ ] (اِخ ) از علما و محدثین نیشابور و در روایت موثق بوده است .
صعدی . [ ص َ ] (ص نسبی ) نسبت است به صعدة. رجوع به صعدة شود.
صعدی . [ ص َ] (اِخ ) محمدبن ابراهیم بن مسلم بطال مکنی به ابوعبداﷲ. وی به مصیصه فرود آمد و از علی بن مسلم هاشمی و محمدبن عقبةبن علقمه و ...