سوار
نویسه گردانی:
SWʼR
سوار. [ س َوْ وا ] (اِخ ) ابن حمدون قیسی مجاری مردی جنگی و آشنا به ادب بود. بسال 276 هَ . ق . در اندلس در ناحیت راجله قیام کرد و گروهی در خاندانهای عرب بگرد او فراهم شدند تا با مردم غیرعرب که در آنجا بودند بجنگید. پس کار او دوام نیافت و بسال 277 هَ . ق . کشته شد.او را شعری نیکو است . (از اعلام زرکلی ج 1 ص 398).
واژه های همانند
۴۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
نیزه سوار. [ ن َ / ن ِ زَ / زِ س َ ] (ص مرکب ) این ترکیب در شاهنامه به کار رفته است و با ملاحظه ٔ ابیات قبل ظاهراً معنی سوار نیزه دار می دهد...
گردون سوار. [ گ َ س َ ] (ص مرکب ) مسافر در آسمانها. (ناظم الاطباء) : نماند بر زمین هر کس به طینت خاکسار آمدکه عیسی ازره افتادگی گردون سوار آم...
لاشه سوار. [ش َ / ش ِ س َ ] (ص مرکب ) سوار اسبی نزار : مدد لاشه سواری چکند لشکرگاه .اثیر اخسیکتی .
سوار سیستان . [ س َ رِ ] (اِخ ) کنایه از رستم زال است . (برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ) : یا غبار لاشه ٔ دیو سفیدبر سوار سیستان خواهم فشاند.خا...
شیرین سوار. [ س َ ] (ص مرکب ) سوار با حرکات شیرین . سوار شیرین خرام . (از آنندراج ) : شیرین سوار من چه خبر دارد از جهان مسکین کسی که بیندش ا...
دوچرخه سوار. [ دُ چ َ خ َ/ خ ِ س َ ] (ص مرکب ) که سوار دوچرخه باشد. دوچرخه ران . که با دوچرخه راه طی کند. رجوع به دوچرخه چی شود.
موتوسیکلت سوار. [ م ُ ت ُل ِ س َ ] (ص مرکب ) موتوری . موتورسوار. کسی که سوار موتوسیکلت باشد. و رجوع به موتورسوار و موتوری شود.
بر آهو سوار شدن . [ ب َ س َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) به آهو سوار شدن . کنایه از جلد و شتاب رفتن . (آنندراج ) : شدند آن هزبران آئین شکاربر اندازِ آهو ...
بامبول سوار کردن . [ س َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) حقه زدن . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده ). بامبول درآوردن . شیوه زدن . کلک زدن . رجوع به بامبول...
بر خر خود سوار شدن . [ ب َ خ َ رِ خوَد / خُدْ س َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بر خر خود نشستن . بمکافات عمل خود گرفتار آمدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (م...