سیح
نویسه گردانی:
SYḤ
سیح . [ س َ ] (ع اِ) آب روان . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). آبی که بر روی زمین زمین را مشروب سازد بی دولاب یا دالیه یا غرافه یا زرنوق یا ناعوره یا منجنون . (مفاتیح العلوم ). || نوعی از چادر. || گلیم خطدار. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). رجوع به سیاحة شود.
واژه های همانند
۸۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
سیه کمر. [ ی َه ْ ک َ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اوچ تپه ٔ بخش ترکمان شهرستان میانه . دارای 137 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنجا غل...
سیه گوش . [ ی َه ْ ] (اِ مرکب ) جانوری که پیشاپیش شیر می آید. (ناظم الاطباء) : رمنده ددان را همه بنگریدسیه گوش و یوز از میان برگزید. فردوسی ....
سیه مست . [ی َه ْ م َ ] (ص مرکب ) بدمست . بسیار مست . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). سیاه مست . طافح . رجوع به سیاه مست شود.
سیه مغز. [ ی َه ْ م َ ] (ص مرکب ) کسی را گویند که سودا بر مزاجش غلبه کند و خلل دماغ داشته باشد. (برهان ) (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ).
سیه گری . [ ی َه ْ گ َ ] (حامص مرکب ) حیله گری . فریبگری : کرده اند از سیه گری خلقی با همه کس پلاس با ما هم . کمال الدین اسماعیل .گرچه سپیدکار...
سیه سرو. [ ی َه ْ س َرْوْ ] (اِ مرکب ) نوعی از سرو و آنرا سرو سیاه گویند. (آنندراج ).
سیه کام . [ ی َه ْ ] (ص مرکب ) بدبخت و نامراد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
سیه سار. [ی َه ْ ] (اِ مرکب ) نهنگ که جانوری است مشهور و معروف در دریا. (برهان ). نهنگ زیرا که سرش سیاه میباشد. (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ). تم...
سیه فام . [ ی َه ْ ] (ص مرکب ) سیاه فام . سیه رنگ : شنیدم که لقمان سیه فام بودنه تن پرور و نازک اندام بود. سعدی .رجوع به سیاه فام و سیاه ش...
سیه قلم . [ ی َه ْ ق َ ل َ ] (اِ مرکب ) نقش تصویری که رنگ آمیزی نداشته باشد همین از سیاهی کشیده باشند و بس وزمینش نباتی رنگ باشد یا سفید و...