اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

شاخ شاخ

نویسه گردانی: ŠAḴ ŠAḴ
شاخ شاخ . (ص مرکب ) پاره پاره . (فرهنگ جهانگیری ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (شعوری ). به درازا همه جا دریده . جداجدا به درازا. ریش ریش . چاک چاک . لخت لخت . تارتار. قطعه قطعه . پارچه پارچه . تکه تکه . و رجوع به شاخ شود :
چو شانه شد جگرم شاخ شاخ ز آن حسرت
که موی دیدم شاخی سپید در شانه .

مسعودسعد.


بر سینه شاخ شاخ کنم جامه شانه وار
کز هیچ سینه بوی رضائی نیافتم .

خاقانی .


ای شده بر دست توحله ٔ دل شاخ شاخ
هم تو مطرّا کنان پوشش ارکان او.

خاقانی .


بیندیش از آن دشتهای فراخ
کز آواز گردد گلو شاخ شاخ .

نظامی .


خرقه ٔ شیخانه شده شاخ شاخ
تنگدلی مانده و عذری فراخ .

نظامی (مخزن الاسرار ص 140).


بخشمی کامده بر سنگلاخش
شکوفه وار کرده شاخ شاخش .

نظامی .


بر آتش نهاده لویدی فراخ
نمکسود فربه در او شاخ شاخ .

نظامی .


این زمین و آسمان بس فراخ
کرد از تنگی دلم را شاخ شاخ .

مولوی (از فرهنگ جهانگیری ).


وقت تنگ و میرود آب فراخ
پیش از آن کز هجر گردی شاخ شاخ .

مولوی .


|| چیز از هر جا شکسته و پر از شکاف و درز. (ناظم الاطباء). || منشعب . متشعب . متفرق . رجوع به شاخ شاخ شدن شود. || گوناگون و رنگارنگ . (آنندراج ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۳ ثانیه
شاخ شاخ کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تشعیب .
شاخشاخ . (اِ مرکب ) نغمه های بلبل . (ناظم الاطباء). آوای عندلیب . (شعوری ).
شاخ به شاخ /šāxbešāx/ فرهنگ فارسی عمید (قید) ‹شاخ بر شاخ، شاخ در شاخ› ۱. حالت دو حیوان شاخ‌دار هنگام روبرو شدن باهم و شاخ زدن به یکدیگر. ۲. (صفت) [قدی...
شاخ در شاخ . [ دَ ] (ص مرکب ) کنایه از دور و دراز و گوناگون . (برهان قاطع) (آنندراج ). شاخ بشاخ : بدین امیدهای شاخ درشاخ کرمهای تو ما را کرد...
شاخ بر شاخ . [ ب َ ] (ص مرکب ) گوناگون و مختلف . (ناظم الاطباء) : پرنده مرغکان گستاخ گستاخ شمایل بر شمایل شاخ بر شاخ .نظامی .|| دور و دراز. (...
شاخ به شاخ . [ ب ِ ] (ص مرکب ) کنایه از گوناگون و رنگارنگ باشد. || دور و دراز. (برهان قاطع). || کنایه از گریه ٔ بسیار کردن . (برهان قاطع)...
شاخ و بال . [ خ ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) شاخه های درخت : از خار و خاشاک و شاخ و بال بیشه که در آن حوالی بود دسته هاء فراوان بتعاون دستها ...
شاخ و شانه . [ خ ُ ن َ / ن ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) ظاهراً قسمی از آلات موسیقی بوده است : اسباب معاشرت مهیااز لوح و کمانه و چغانه طنبور ...
شاخ شاخ شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) انشعاب . تشعب . منقسم بشاخه های مختلف ، قسمت قسمت ، منشعب شدن . تشعب . (از نوادر لغات و تعبیرات معارف بهأ...
شاخ و برگ . [ خ ُ ب َ ] (اِ مرکب ) جزئیات و فروعات . (فرهنگ نظام ). کنایه از طول و عرض در حرف و حکایت . (آنندراج ). و آرایش های فضول و غیر ضرور...
« قبلی صفحه ۱ از ۴ ۲ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.