شاه
نویسه گردانی:
ŠAH
شاه . (اِخ ) دهی است از دیههای لاریجان . (سفرنامه ٔ رابینو ترجمه ٔ فارسی ص 155 و بخش انگلیسی ص 115) : و در هشتم جمادی الاخره ٔ آن سال به شاه درآمد و جمعی را بکشت . (جامع التواریخ رشیدی ).
واژه های همانند
۷۰۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۷ ثانیه
شاه رش . [ رَ ] (اِ مرکب ) مخفف شاه ارش است یعنی ارش بزرگ و آن مقداری است از سرانگشت میانین دست راست تا سرانگشت میانین دست چپ وقتی ک...
شاه فر. [ف َ ] (ص مرکب ) دارای جاه و جلال شاهانه : کف و ساعدش چون کف شیر نرهشیوار و موبددل و شاه فر.فردوسی .
شاه فش . [ ف َ ] (ص مرکب ) شاه وش . شاه مانند. نظیر شاه در بلندی و مقام . همچون شاه . همانند شاه : نهانش همی داشت تا هفت سال یکی شاه فش گشت...
شاه وش . [ هَْ وَ ] (ص مرکب ) (مرکب از: شاه + وش پسوند اتصاف ) چون شاه . همانند شاه در بزرگی و ممتازی : هر آن کس که شد در جهان شاه وش سرش ...
ره شاه . [ رَه ْ ] (اِمرکب ) شاهراه و راه گشاده و بزرگ . (ناظم الاطباء) (از برهان ) (آنندراج ). رجوع به راه شاه و شاهراه شود.
شاه بن . [ ب َ ] (اِمرکب ) میوه ای است ریز و بامغز که مردم آن را می خورند. قسم کوچک بن یعنی ، حبة الخضرا باشد. (مخزن الادویه در کلمه ٔ حبة ال...
شاه بو. (اِ مرکب ) رجوع به شاه بوی شود.
شاه پر. [ پ َ ] (اِ مرکب ) ۞ مخفف آن شهپر و بیشتر مستعمل است . (از یادداشت مؤلف ). چند پر بزرگ بر بال مرغ که پرواز با آنها انجام میگیرد. (...
شاه پل . [ پ ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان لورا و شهرستانک بخش کرج شهرستان تهران . دارای 225 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ گچ سر وچشمه . محصول آن...
شاه تو. (اِخ ) بنابروایت حافظ ابرو مؤلف ذیل جامع التواریخ در سال 706 هَ . ق . که الجایتو بطرف گیلان و لاهیجان رهسپار گردید این شخص ظاهراً ...