شاه
نویسه گردانی:
ŠAH
شاه . (اِخ ) دهی است از دیههای لاریجان . (سفرنامه ٔ رابینو ترجمه ٔ فارسی ص 155 و بخش انگلیسی ص 115) : و در هشتم جمادی الاخره ٔ آن سال به شاه درآمد و جمعی را بکشت . (جامع التواریخ رشیدی ).
واژه های همانند
۷۰۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۵۵ ثانیه
شاه جان . (اِخ ) نام رودی بزرگ که از مرو شاهجان گذرد. (یادداشت مؤلف ).
شاه تار. (اِ مرکب ) تار بزرگ . رجوع به تار موسیقی شود. || تار کلان . تار اصلی . رجوع به تار مقابل پود شود.
شاه پرک . [ پ َ رَ ] (اِ مرکب ) پروانه . شاپرک . (در تداول مردم قزوین ). || در تداول عوام ، شب پره است و شب پره و شب کور خفاش است . (از یاددا...
شاه پرم . [ پ َ رَ ] (اِ مرکب ) مخفف شاه اسپرم است و آن ریحانی باشد کوچک برگ و عربان ضیمران خوانند. (برهان قاطع). رجوع به شاه سپرم شود.
شاه پری . [ پ َ ] (اِ مرکب ) پری . (از بهار عجم ) (از آنندراج ) : کنی دمی که چو طاوس ساز جلوه گری نظر گدای تو کی افکند به شاه پری . میرزاعبدالغ...
شاه پسر. [ پ ِ س َ ] (ص مرکب ) تعبیری تمجیدآمیز از پسری نیکوخصال و مؤدب به آداب و صفات پسندیده . پسر خوب .
شاه بند. [ ب َ ] (نف مرکب ) که شاه بندد و مقید میسازد. آنکه شاه را اسیر کند. || بمجاز بر سلطان مقتدر و توانا که دیگر سلاطین را مقهور کند و ب...
شاه بوف . (اِ مرکب ) بوف بزرگ . فهد اللیل . و او شاخ دارد. (یادداشت مؤلف ). خرکوف . بوم بزرگ .
شاه بوی . (اِ مرکب ) بمعنی عنبر است . بعضی گویند از گاو بهم میرسد چنانکه مشک از آهو. (برهان ). عنبر باشد. (لغت فرس اسدی ) (صحاح الفرس ). و آن ...
شاه بیت . [ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) بیتی از غزل و یا قصیدتی که از فردها و ابیات دیگر آن غزل یا قصیده بهتر باشد. (از فرهنگ نظام ). بیتی که از ...