شاه
نویسه گردانی:
ŠAH
شاه . (ع اِ) شاة و بزبان عربی گوسفند را گویند وشیاة جمع آن است . (برهان قاطع). رجوع به شاة شود.
واژه های همانند
۷۰۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۶ ثانیه
شاه کربلا. [ هَِ ک َ ب َ ] (اِخ ) در تداول عوام و مرثیه سرایان ، حسین بن علی علیهماالسلام .
شاه گردون . [ هَِ گ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از خورشید جهانگرد باشد. (برهان قاطع).
شاه میران . (اِخ ) دهی از دهستان القورات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند. دارای 69 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آن غلات است . (از فرهنگ جغر...
شاه موشان . [ هَِ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تشبیهی مبتذل آن را که با جثه ٔ کوچک ، جمع و فراهم نشسته است و این در تداول عامه مثل است : مثل...
شاه نعمان . [ ن ُ ] (اِخ ) نام فرزند خواجه حافظ شیرازی است . مؤلف آثار عجم بنقل از تذکره ٔ خزانه ٔ عامره منقول از کتاب مرآت الصفا نویسد: خ...
شاه وردیلو. [ هَْ وِ ] (اِخ ) دهی از دهستان قشلاقات افشار بخش قیدار شهرستان زنجان . دارای 59 تن سکنه . آب آن از رودخانه . محصول آن غلات اس...
شاه وزوزک . [ وِ وِ زَ ] (اِ مرکب ) عهد شاه وزوزک ، دوره ٔ شاه وزوزک ؛ زمانی سخت دور در گذشته . (یادداشت مؤلف ). کنایه از دوران بسیار قدیم و ...
شاه ولایت . [ هَِ وِ ی َ ] (اِخ ) لقبی است که شیعیان فارسی زبان به علی بن ابی طالب علیه السلام دهند.
شاه اندازی . [ اَ ] (حامص مرکب ) دعویهای بزرگ و بی اساس . لافهای گزاف . (از یادداشت مؤلف ).
شاه اسپرهم . [ اِ پ َ هََ ] (اِ مرکب ) مرکب از شاه و اسپرهم . (برهان قاطع چ معین ). همان شاه اسپرغم است که ریحان و ضیمران باشد.(برهان قاطع...