شاه
نویسه گردانی:
ŠAH
شاه . (ع اِ) شاة و بزبان عربی گوسفند را گویند وشیاة جمع آن است . (برهان قاطع). رجوع به شاة شود.
واژه های همانند
۷۰۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۸ ثانیه
شاه اسفرم . [ اِف َ رَ ] (اِ مرکب ) معرب شاه اسپرم . ریحان ملکی . (ضریر انطاکی ). حبق صعتری . حبق کرمانی . (تذکره ٔ ضریر انطاکی ). ضیمران . (مفات...
شاه اسپرغم . [ اِ پ َ غ َ] ۞ (اِ مرکب ) مرکب از: شاه و اسپرغم . (برهان قاطع چ معین ). ریحان را گویند و آن را به عربی ضیمران خوانند. خواص ب...
شاه أرمن . [ هَِ ءَ م َ ] (اِخ ) نام افراد سلسله ای که در ارمنستان فرمانروایی داشتند و بدست ایوبیان منقرض گردیدند. لین پول در طبقات سلاطین ...
شاه آزموده . [ زْ / زِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آزموده ٔ شاه که شاه او را تجربت کرده باشد. رجوع به شاه آزمود شود.
شاه آزمایی . [ زْ / زِ ] (حامص مرکب ) آزمودن شاه . عمل شاه آزماینده : در آن انجمن بود بسیار کس بشاه آزمایی گشاده نفس .نظامی .
تمران شاه . [ ] (اِخ ) رجوع به تاج الدین تمران شود.
ارسلان شاه . [ اَ س َ ] (اِخ ) ابن الب ارسلان . رجوع به ارسلان ارغون شود.
چشمان شاه . [ چ َ / چ ِ ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از جاسوسان و کارآگاهان شاه . کنایه از افرادی که در زمان پادشاهی هخامنشیان و اش...
باینه شاه . [ ن َ ] (اِخ ) ۞ دهی از دهستان قاقازان بخش ضیأآباد شهرستان قزوین در 12 هزارگزی شمال مرکز بخش ، سکنه ٔ آن 231تن ، آب از چشمه ...
بلورین شاه . [ ب ُ ] (اِخ ) لقب پادشاه بلور [ ناحیتی از حدود ماوراءالنهر ] و چنین گویند که ما فرزند آفتابیم و تا آفتاب برنتابد از خواب برنخیزد....