شاه
نویسه گردانی:
ŠAH
شاه . (ع اِ) شاة و بزبان عربی گوسفند را گویند وشیاة جمع آن است . (برهان قاطع). رجوع به شاة شود.
واژه های همانند
۷۰۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۸ ثانیه
شاه کال . (ص مرکب ) کاج باشد و آن را لوچ نیز گویند و بعربی احول خوانند. (فرهنگ جهانگیری ). بمعنی کاج است که بعربی احول گویند. (برهان قاطع...
شاه کتی . [ ک ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان دابو بخش مرکزی شهرستان آمل . دارای 215 تن سکنه . آب آن از رودخانه و چشمه . محصول آن برنج ،کنف و صی...
شاه کلا. [ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان لاله آباد بخش مرکزی شهرستان بابل . دارای 360 تن سکنه . آب آن از رودخانه و چشمه . محصول آن برنج ، مخت...
شاه کلا. [ ک َ] (اِخ ) دهی از دهستان لفور بخش مرکزی شهرستان شاهی . دارای 150 تن سکنه . آب آن از رودخانه . محصول آن برنج و لبنیات است . (ا...
شاه لوج . (معرب ، اِ مرکب ) معرب شاه آلوی فارسی . آلویی درشت . قسم ممتاز و نیکو از آلو. و آن آلوچه ٔ سلطانی است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). میوه ای ...
شاه گهر. [ گ ُ هََ ] (ص مرکب ) آنکه دارای گوهر و نژاد شاهان بود. از گوهر و تبار شاهان . شاهزاد. || (اِ مرکب ) جد پادشاهان . (ناظم الاطباء). اما...
شاه گیر. (نف مرکب ) گیرنده و اسیرکننده ٔ پادشاه . (ناظم الاطباء) : گر او را کمندی بود ماه گیرمرا هم کمندی بود شاه گیر.نظامی .|| (ن مف مرکب ) ک...
شاه فرد. [ ف َ ] (اِ مرکب ) بیت قصیده . شاه بیت . بهترین فرد و بیت قصیده یا غزل .
شاه فنر. [ ف َ ن َ ] (اِ مرکب ) بلندترین فنر از دسته ٔ فنر اکسل در اتومبیل . (فرهنگ فارسی معین ).
شاه فوت . (اِ مرکب ) هشتک . سوت . صفیر. (یادداشت مؤلف ).