شاه
نویسه گردانی:
ŠAH
شاه . (ع اِ) شاة و بزبان عربی گوسفند را گویند وشیاة جمع آن است . (برهان قاطع). رجوع به شاة شود.
واژه های همانند
۷۰۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
شاه شعر. [ ش ِ ](اِ مرکب ) بیت الغزل . شاه بیت . رجوع به شاه بیت شود.
شاه طلب . [ طَ ل َ ] (نف مرکب ) او که شاه جوید. شاه جو. شاه خواه . خواستار و جویای شاه .
شاه دزد. [ دُ ] (اِ مرکب ) دزدی که در فن دزدی از طایفه ٔ دزدان ممتاز باشد. (از بهار عجم ) (از آنندراج ) : شاه بیتی ز من حریفی بردروشنم شد که ...
شاه ده . [ دِه ْ ] (اِخ ) نام دیهی است از دیههای سدن رستاق از روستاهای مازندران . (سفرنامه ٔرابینو ص 126 بخش انگلیسی و ص 168 ترجمه ٔ فارسی...
شاه ده . [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ شهرستان تربت حیدریه . دارای 287 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آن غلات . شغل اهالی زراعت و...
شاه سیم . (اِ مرکب ) سیم ممتاز از دیگر سیمها. سیم تناورتر. که سیمهای دیگر از آن منشعب و جداگردد. مادر سیم . ام الاوتار. (از یادداشت مؤلف ). |...
شاه شاخ . (ص مرکب ) دارای اندام و برز و بالای شاهانه . با برز و بالا. با برز و بالائی چون شاهان : بپرسید و گفتش چه مردی بگوی که هم شاه شاخ...
شاه زور. (ص مرکب ) شخص بسیار قوی . (فرهنگ نظام ).
شاه سار. (ص مرکب ) مانند و شبیه به شاه . (ناظم الاطباء). اما در جای دیگر دیده نشد.
شاه سار. (اِخ )نام شاعری است باستانی و دوبار در لغت فرس اسدی بشعر او استشهاد شده است . (یادداشت مؤلف ) : گهرفتال شد این دیده از جفای کسی...