شست
نویسه گردانی:
ŠST
شست . [ ش ِ / ش َ ] (مص مرخم ، اِمص ) نشست . مقابل برخاست . اجلاس . (از فرهنگ جهانگیری ) (از ناظم الاطباء)(از انجمن آرا). مخفف نشست . (از برهان ) (غیاث اللغات ). نشستن . جلوس . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به شستن شود. || (اِ) قصد و نیت . (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۳۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
ناز شست . [ زِ ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پیش کشی است که نزدیکان پیشگاه شهریاری هنگامی می گذرانند که پادشاه به دست و تیر خود نشان یا ...
شست یازی . [ ش َ ] (ص نسبی ) مقیاس طولی در قدیم . (ازفرهنگ لغات ولف ). یعنی شست یاز که اندازه ای است : شست یازی کمند؛ یعنی کمندی که شست ی...
شست آویز. [ ش َ ] (حامص مرکب ) قسمی از شکنجه که شخص مجرم را از انگشت ابهام آویزان می کنند. (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) : چو دام زلف عنبرب...
شست و شو. [ ش ُ ت ُ ] (اِمص مرکب ) شستشو. (ناظم الاطباء). شست و شوی . شستن چیزی . غسل . (فرهنگ فارسی معین ) : دارم عجب ز نقش خیالش که چون ...
شست کردن . [ ش ِ ک َ دَ] (مص مرکب ) قصد کردن و نیت کردن . (ناظم الاطباء).
شست و شوی . [ ش ُ ت ُ ] (اِمص مرکب ) شست و شو. شستشو. (یادداشت مؤلف ) : سه چیز شما را میراث گذاشتیم رفت و روی ، و شست و شوی ، و گفت و گوی ....
شست نهادن . [ ش َ ن ِ /ن َ دَ ] (مص مرکب ) صید ماهی کردن . (ناظم الاطباء).
شست گشادن . [ ش َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از تیراندازی . تیر افکندن . (یادداشت مؤلف ) : تو با شاخ و یالی بیفراز دست به زه کن کمان را و بگ...
شست گشودن . [ ش َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) شست گشادن . تیراندازی کردن : نتوان شست به هر صید گشودن صائب ورنه در ترکش ما آه سحر بسیار است .صائب ت...
ناز شست داشتن . [ زِ ش َ ت َ ] (مص مرکب ) در تداول ، ناز شست داشتن کاری ؛قابل انعام و جایزه و احسنت و آفرین بودن آن کار.