شور
نویسه گردانی:
ŠWR
شور. (نف مرخم ) شوینده . (رشیدی ) (آنندراج ) (انجمن آرا). مخفف شورنده بجای شوینده ، در ترکیبات : قالی شور. مرده شور. خودشور. طلاشور. ریگ شور. جامه شور. روشور. تن شور. سرشور (گِل ِ...). کهنه شور. قاب شور (جل ...). گوش شور (آلت طبیب ). لگن شور (با خطابی به استخفاف پرستار بیمار را). تخته شور. (یادداشت مؤلف ). رجوع به هر یک از این ترکیبات شود. || (اِمص ) عمل شستن . یک بار شستن (در جامه ). شستن و پاکیزه ساختن به آب . (برهان ) (جهانگیری ): شور اول این جامه است . یک شور بیشتر نرفته است . (یادداشت مؤلف ).
واژه های همانند
۱۱۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۷ ثانیه
شال شور. (نف مرکب ) که شال شوید. کسی که عملش شال شویی باشد : اگر می نبافد چه داند کسی که او شالشور است یا شالباف .حکیم قاسم کرمانی (خارست...
آب شور. [ ب ِ ] (اِخ ) نام یکی از سه آبراهه ٔ رودطاب در حدود فارس ، و نام دیگر آن آب شولستان است .
پای شور. (اِ مرکب ) شعوری به نقل از جهانگیری آرد: که آن سازیست پست ترین سازها. - انتهی . این کلمه مصحف پای ستور است . رجوع به پای ستور ...
پست شور. [ پ َ ] (نف مرکب ) کبچه ای که بدان پست آشورند: مِجدَح ؛ کبچه ٔ پست شور. مخوض ؛ کبچه یا چیزی که بدان شراب زنند تا آمیزد و مِجدَح پست...
چشم شور. [ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) در تداول عامه ، آلتی برای شست و شوی چشم . لهجه ٔ عامیانه ٔ چشم شوی . ظرفی از بلور یا غیر آن که دهانه اش بفرا...
دست شور. [ دَ ] (نف مرکب ) دست شوی . (یادداشت مرحوم دهخدا): آفتابه ٔ دست شور؛ آفتابه که با آن دست شویند.
چنگ شور. [ چ َ ] (اِخ ) دهی است ازبخش پشت آب شهرستان زابل . در هیجده هزارگزی شمال باختری بنجار و دوازده هزارگزی راه فرعی ادیمی بزابل وا...
رخت شور. [ رَ ] (نف مرکب ) ۞ لهجه ٔ عامیانه ٔ رخت شو و رختشوی . مرد و یا زنی که جامه می شوید. (ناظم الاطباء). جامه شوی . آنکه به مزد جامه ٔ ک...
رود شور. [ دِ ] (اِخ ) محلی است . در 59هزارگزی تهران میان شهر و پرندک و آنجا ایستگاه راه آهن است .
رود شور. [ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حیات داود بخش گناوه از شهرستان بوشهر واقع در 36هزارگزی جنوب شرقی گناوه و در کنار رودخانه ٔ شور. منط...