اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

شیر

نویسه گردانی: ŠYR
شیر. (اِ) لوله ٔ پیچداری که به ته ظرف یا لوله ٔ آب اتصال دارد و چون پیچ آنرابپیچانند آب جریان می یابد. (ناظم الاطباء). مبزل . مبزله . نایژه . لوله . لوله ٔ ضامن دار یا مجرای چرمی یا فلزی آب انبار یا خم یا چرخشتی که آب یا مایع درونی آنرا با گشودن و بستن آن بیرون کنند یا از بیرون شدن بازدارند: شیر آب انبار؛ شیر حمام . (یادداشت مؤلف ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۹۷ مورد، زمان جستجو: ۱.۵۵ ثانیه
شیر نی . [ رِ ن َ / ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شیره ٔ نیشکر. (ناظم الاطباء).
گپ شیر. [ گ َ ] (اِ مرکب ) ۞ شیرخشت . (درختان جنگلی تألیف حبیب اﷲ ثابتی ص 208).
عجب شیر. [ ع َ ج َ ] (اِخ ) نام یکی از بخشهای شهرستان مراغه ، در شمال باختری شهرستان واقع است . از شمال به بخش دهخوارقان ، از جنوب و باختر ...
عجب شیر. [ ع َ ج َ ] (اِخ ) قصبه ٔ مرکزی بخش دهستان دیزجرود از شهرستان مراغه ، واقع در 35 هزارگزی شمال باختری مراغه به دهخوارقان . ناحیه ای ...
شیر مرغ . [ رِ م ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از چیز نادر و نایاب .- امثال :شیر مرغ و جان آدمیزاد .
چم شیر. [ چ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان کامفیروز بخش اردکان شهرستان شیراز که در 58 هزارگزی خاوراردکان و یک هزارگزی راه فرعی خانیمان به پل ...
ده شیر. [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پشتکوه بخش نیر شهرستان یزد. واقع در 35هزارگزی شمال باختری نیر. دارای 1046 تن سکنه می باشد. آب ...
خوش شیر. [ خوَش ْ / خُش ْ] (ص مرکب ) گاو یا چارپایی که شیر دهد و در دوشیدن آزار نرساند. خلاف بدشیر. || طفلی که خوب شیر خورد و برای شیر خورد...
شیر شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عوام ، جسور شدن . جرأت یافتن . (فرهنگ فارسی معین ).
پنج شیر. [ پ َ ] (اِخ ) قریه ای است در پنج فرسنگی میانه ٔ شمال و مشرق ده رم . (فارس نامه ٔ ناصری ).
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۱۰ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
جواد مفرد کهلان
۱۳۹۲/۱۰/۰۱ Iran
1
0

در واقع شار (سرازیر شدن و ریختن آب) است که در اثر سادگی تلفظ تبدیل به شیر شده است.


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.