اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

صاحب

نویسه گردانی: ṢAḤB
صاحب . [ ح ِ ] (اِخ ) ابن حاتم فرغانی . وی در سفری که به حج رفت به بغداد شد و در آنجا حدیث گفت . علی بن عمر کسکری از وی حدیث کند. (تاریخ بغداد ج 9 ص 344).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۵۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
صاحب نظر. [ ح ِ ن َ ظَ ] (ص مرکب ) باریک بین . روشندل . آگاه . بینا. دیده ور. بصیر. باهوش . آنکه به چشم دل در کارها نگرد : نیست برِ مردم صاحب نظ...
صاحب فیض . [ ح ِ ف َ / ف ِ ] (ص مرکب ) بخشنده . کریم . جوانمرد : روی آن بحردست صاحب فیض بحروش بی نقاب دیدستند.خاقانی .
صاحب عمل . [ ح ِ ع َ م َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) دارنده ٔ کار. کننده ٔ کار : ز شغلی کز او شرمساری رسدبه صاحب عمل رنج و خواری رسد.نظامی .
صاحب غرض . [ ح ِ غ َ رَ ] (ص مرکب ) مغرض . آنکه نیت بد دارد : و سخن صاحب غرضان نشنود تا به غور گناه نرسد. (سعدی ).ز صاحب غرض تا سخن نشنوی که...
صاحب سخن . [ ح ِ س ُ خ َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) سخن ور. ناطق . گوینده .- امثال : مستمع صاحب سخن را بر سر کار آورد .رجوع به امثال و حکم شود.
صاحب شرع . [ ح ِ ش َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) پیغمبر. مشرع . شارع . قانونگزار : و ثبات عزم صاحب شرع بدان پیوست . (کلیله و دمنه ). || (اِخ ) پیغم...
صاحب طرف . [ ح ِ طَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) مرزبان . سرحددار. کنارنگ : و مرزبان صاحب طرفان را خوانده اند... (مجمل التواریخ و القصص ). و هنگام حرک...
صاحب عزا. [ ح ِ ع َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) عزادار. || بزرگ خانواده ٔ عزادار.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۲۶ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.