صاحب
نویسه گردانی:
ṢAḤB
صاحب . [ ح ِ ] (اِخ ) ابن حاتم فرغانی . وی در سفری که به حج رفت به بغداد شد و در آنجا حدیث گفت . علی بن عمر کسکری از وی حدیث کند. (تاریخ بغداد ج 9 ص 344).
واژه های همانند
۲۵۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۱ ثانیه
صاحب نواز. [ ح ِ ن َ ] (نف مرکب ) کسی که به رغبت خدمت صاحب کند : پرستنده ٔ خوب صاحب نوازپرستش کنان برد شه را نماز.نظامی .
صاحب نیاز. [ ح ِ ] (ص مرکب ) نیازمند : سکندر به آن خلق صاحب نیازببخشید و بخشودشان برگ و ساز.نظامی .
صاحب واژه ای عربی و خانه پارسی است؛ و جایگزین پارسی برای این ترکیب، اینهاست: سالین sâlin(سنسکریت)، مانبد mânbed (مانوی)**** علی محمد عالیقدر 091636578...
صاحب سماع . [ ح ِ س َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) سماع دارنده . سماع کننده : حمل بی صبری مکن بر گریه ٔ صاحب سماع اهل دل داند که تا زخمی نخورد آهی نک...
صاحب طلسم . [ ح ِ طِ ل ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) جادوگر. طلسم ساز : بلیناس داند چنین رازهاکه صاحب طلسم است بر سازها.نظامی .
صاحب شکوه . [ ح ِ ش ُ ] (ص مرکب ) باجلالت : یکی سلطنت ران صاحب شکوه فرو خواست رفت آفتابش به کوه .سعدی .
صاحب فتوت . [ح ِ ف ُ ت ُوْ وَ ] (ص مرکب ) جوانمرد. کریم . بخشنده .
صاحب غار. [ ح ِب ِ ] (اِخ ) لقب ابوبکربن ابی قحافه است : مردم آن است که چون مرد ورا بیندگوید ای کاش کم این صاحب غارستی . ناصرخسرو.و رجو...
صاحب عیار. [ ح ِ ] (ص مرکب ، اِمرکب ) آنکه صحت عیار مسکوکات دولتی را نگاه دارد.
صاحب عیار. [ ح ِ ] (اِخ ) محمدبن علی ، ملقب به قوام الدین (خواجه ...). در دستورالوزراء آمده است که چون پادشاه جهان مطاع شاه شجاع رایت سلط...