اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

صداء

نویسه گردانی: ṢDʼʼ
صداء. [ ص َ دَ ] (ع اِ) زنگ آهن و مس و جز آن . (منتهی الارب ). زنگار آهن . (بحر الجواهر)(مهذب الاسماء) (دهار) : جام جهان نمای از خجلت او صَدَاء پذیرفته است . (سندبادنامه ص 256). || زنگک که در چشم کشند. (مهذب الاسماء). || (ص ) مرد نازک بدن لطیف اندام . (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۵ ثانیه
صدع . [ ص َ ] (ع مص ) شکافتن چیزی را یا دو پاره ساختن چیزی را چنانکه جدا نگردد. (منتهی الارب ). شکافتن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (مصادر زوزن...
صدع . [ ص َدَ ] (ع اِ) بز کوهی و آهو و گورخر و شتر جوان قوی و توانا. || مرد نازک بدن لطیف اندام . || ریم و چرک آهن . || میانه ٔ میان دوچ...
صدع . [ ص ِ ] (ع اِ) جماعت مردم . || پاره ای از هر چیزی . (منتهی الارب ).
صدع . [ ص ُ دُ ](ع اِ) ج ِ صدیع. (منتهی الارب ). رجوع به صدیع شود.
دکتر معین در پانوشت جلد دوم برهان قاطع در صفحه 1108 نوشته: «سدا با سین مهمله به معنی آواز در هیچ کتابی یافت نشد» ولی این واژه در سنسکریت سبدم sabdam ب...
سدع . [ س َ ](ع مص ) با هم درخوردن دو چیز. || گلو بریدن . || گستردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
صدا زدن . [ ص َ / ص ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) بانگ دادن . آواز دادن . خواندن : پس صدا زد ایاز رسن بیاور. (فیه مافیه ).
هم صدا. [ هََ ص ِ ] (ص مرکب ) دو تن که با هم سخن گویند. || هم عقیده . هم فکر. متفق .
بی صدا. [ ص َ / ص ِ ] ۞ (ص مرکب ) بی آواز. ساکت . (ناظم الاطباء). خاموش . آرام . بی هیاهو. رجوع به صدا شود.- بی صدا شدن ؛ ساکت شدن . (ناظم ال...
صدا دادن . [ ص َ / ص ِ دَ ] (مص مرکب ) بانگ دادن . آواز دادن : چنان ز حسن تو اجزای بزم رفت ز هوش که گر صراحی می بشکنی صدا ندهد. طالب آملی...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۴ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.