صدع
نویسه گردانی:
ṢDʽ
صدع . [ ص َ ] (ع مص ) شکافتن چیزی را یا دو پاره ساختن چیزی را چنانکه جدا نگردد. (منتهی الارب ). شکافتن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (مصادر زوزنی ) (تاج المصادربیهقی ). || دو گروه کردن گوسفندان را. (منتهی الارب ). بدو فرقت کردن گوسفند. (تاج المصادر بیهقی ). || قصد کسی را کردن جهت کرم و جود او. || سخن حق را آشکارا گفتن . || کار را به محل او رسانیدن . (منتهی الارب ). || فرمان بجای آوردن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (مصادر زوزنی ). || آشکارا کردن . پیدا کردن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). || حکم راست دادن . (منتهی الارب ). || میانه راه رفتن . || خواستن چیزی را. || ممتاز ساختن حق را از باطل . (منتهی الارب ). || (اِ) شکاف . (منتهی الارب ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (مهذب الاسماء). ترک . || فرقه و گروه از هرچیزی . || گیاه . منه : و الارض ذات الصدع . سمیت بذلک لانه یصدع الارض ای یشقها. (منتهی الارب ). گیاه . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). نبات . (مهذب الاسماء). || بز کوهی و آهو و گورخر وشتر جوان قوی و توانا. (منتهی الارب ). بز کوهی نه بزرگ و نه خرد. (مهذب الاسماء). || یقال : الناس علیه صدع واحد؛ یعنی مردم بر وی جمعاند بدشمنی . || مرد نازک بدن لطیف اندام . (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۳۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
صدع . [ ص َدَ ] (ع اِ) بز کوهی و آهو و گورخر و شتر جوان قوی و توانا. || مرد نازک بدن لطیف اندام . || ریم و چرک آهن . || میانه ٔ میان دوچ...
صدع . [ ص ِ ] (ع اِ) جماعت مردم . || پاره ای از هر چیزی . (منتهی الارب ).
صدع . [ ص ُ دُ ](ع اِ) ج ِ صدیع. (منتهی الارب ). رجوع به صدیع شود.
سدع . [ س َ ](ع مص ) با هم درخوردن دو چیز. || گلو بریدن . || گستردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
صدا. [ ص َ ] (ع اِ) ۞ معرب «سدا» است ۞ و آن آوازی باشد که در کوه و گنبد وامثال آن پیچد و باز همان شنیده شود و در عربی نیز همین معنی ر...
صداء. [ ص ُ ] (اِخ ) نام قبیله ای است به یمن . (منتهی الارب ) (الانساب سمعانی ).
صداء. [ ص ُ ] (اِخ ) ابن یزیدبن حرب از کهلان . جدی جاهلی است فرزندان وی از قبائل یمن اند و نسبت بدو صدائی است . (الاعلام زرکلی ص 429).
صداء. [ ص َدْ دا ] (اِخ ) چاهی است یا چشمه ای است که شیرین تر از آن آبی در عرب نیست . (منتهی الارب ) (قطر المحیط). رجوع به صَدآء شود.
صدآء. [ ص َدْ ] (ع ص ) تأنیث اصدَاء. اسب ماده ٔ کمیت . (منتهی الارب ).
صدآء. [ ص َدْ ] (اِخ ) چاهی است یا چشمه ای است که شیرین تر از آن آبی در عرب نیست . (منتهی الارب ) (قطر المحیط). و رجوع به صَدّاء شود.