صدع
نویسه گردانی:
ṢDʽ
صدع . [ ص َ ] (ع مص ) شکافتن چیزی را یا دو پاره ساختن چیزی را چنانکه جدا نگردد. (منتهی الارب ). شکافتن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (مصادر زوزنی ) (تاج المصادربیهقی ). || دو گروه کردن گوسفندان را. (منتهی الارب ). بدو فرقت کردن گوسفند. (تاج المصادر بیهقی ). || قصد کسی را کردن جهت کرم و جود او. || سخن حق را آشکارا گفتن . || کار را به محل او رسانیدن . (منتهی الارب ). || فرمان بجای آوردن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (مصادر زوزنی ). || آشکارا کردن . پیدا کردن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). || حکم راست دادن . (منتهی الارب ). || میانه راه رفتن . || خواستن چیزی را. || ممتاز ساختن حق را از باطل . (منتهی الارب ). || (اِ) شکاف . (منتهی الارب ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (مهذب الاسماء). ترک . || فرقه و گروه از هرچیزی . || گیاه . منه : و الارض ذات الصدع . سمیت بذلک لانه یصدع الارض ای یشقها. (منتهی الارب ). گیاه . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). نبات . (مهذب الاسماء). || بز کوهی و آهو و گورخر وشتر جوان قوی و توانا. (منتهی الارب ). بز کوهی نه بزرگ و نه خرد. (مهذب الاسماء). || یقال : الناس علیه صدع واحد؛ یعنی مردم بر وی جمعاند بدشمنی . || مرد نازک بدن لطیف اندام . (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۳۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
صدآء. [ ص َدْ ] (ع ص ) کتیبة صدآء؛ لشکر غرق آهن که از آن بوی زنگ آید. (منتهی الارب ). و در قطر المحیط کتیبة صدأی ضبط کرده است .
سدا. [ س َ ] (اِ) آوازی را گویند که در کوه و گنبد و حمام و امثال آن پیچد ومعرب آن صداست . (برهان ). صدا با سین مهمله در هیچیک از کتب موجوده...
سدا. [ س ِدْ دا ] (ع ص ) کلام درست و صحیح . (آنندراج ) (منتهی الارب ).
صداء. [ ص َ دَ ] (ع اِ) زنگ آهن و مس و جز آن . (منتهی الارب ). زنگار آهن . (بحر الجواهر)(مهذب الاسماء) (دهار) : جام جهان نمای از خجلت او صَد...
دکتر معین در پانوشت جلد دوم برهان قاطع در صفحه 1108 نوشته: «سدا با سین مهمله به معنی آواز در هیچ کتابی یافت نشد» ولی این واژه در سنسکریت سبدم sabdam ب...
ثداء. [ث ُدْ دا ] (ع اِ) گیاهی است و در بیخ آن طرثوث می روید. (منتهی الارب ). ثُداة یکی ثُداء. (منتهی الارب ).
بی صدا. [ ص َ / ص ِ ] ۞ (ص مرکب ) بی آواز. ساکت . (ناظم الاطباء). خاموش . آرام . بی هیاهو. رجوع به صدا شود.- بی صدا شدن ؛ ساکت شدن . (ناظم ال...
هم صدا. [ هََ ص ِ ] (ص مرکب ) دو تن که با هم سخن گویند. || هم عقیده . هم فکر. متفق .
صدا زدن . [ ص َ / ص ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) بانگ دادن . آواز دادن . خواندن : پس صدا زد ایاز رسن بیاور. (فیه مافیه ).
سر و صدا. [ س َ رُ ص ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) فریاد. جنجال . هیاهو.- بی سروصدا ؛ آرام . خاموش . ساکت .- سر و صدا راه انداختن ؛ جنجال کردن . هیاه...