صو
نویسه گردانی:
ṢW
صو. [ ص َوو ] (ع ص ) فارغ . خالی . (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۵۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
موصلان صو. [ م َ ص ِ ] (اِخ ) جزیره و زمین واقع در میان عراق و جزیره را گویند. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). به صیغه ٔ تثنیه شهر موصل و ز...
صاری صو. (اِخ ) نهری است که از جانب یمین به گرگان رود پیوندد. (سفرنامه ٔ مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 91).
سو. (اِ) سوی . «سوی » ۞ پهلوی «سوک » ۞ (طرف ، جهت ) و «سوک » ۞ . (اشتقاق اللغة، هوبشمان ص 748). رجوع به نیبرگ ص 204 و «سوک » شود. معرب آن...
سو. (ترکی ، اِ) بترکی آب را گویند. (برهان ) (جهانگیری ). در ترکی به معنی آب و شراب . (آنندراج ) (غیاث اللغات ) : تن گرچه سو و اکمک از ایشان ...
سو. [ س ُ ] (اِخ ) نام چشمه ای است در ولایت طوس و به چشمه ٔ سبز اشتهار دارد. (برهان ) (جهانگیری ).
بمعنی نور چشم و چراغ و غیره است.
( سُ ) و . در گویش ازغندِ مه ولات « سو » به نوعی بوته ی وحشی خاردار اطلاق می شود که دارای بوی تند و خاصی است و اغلب به عنوان هیزم استفاده می شود .
سوء. [ س َ ] (ع مص ) غمگین کردن . (ترجمان القرآن ) (تاج المصادر بیهقی ). اندوهگین کردن . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (صراح اللغة) (المصادر زوزنی ...
سوء. (ع اِمص ، اِ) بدی . (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن ) (آنندراج ) : نعوذ باﷲ من قضاءالسوء. (تاریخ بیهقی ). فانقلبوا بنعمة من اﷲ و فضل لم یمس...
سه سو. [ س ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) مثلث . (التفیهم ) (دانشنامه ٔ علایی ): و برگ او [ برگ نبات سقمونیا] سه سو است همچون برگ لبلاب . (ذخیره ٔ خوا...