صو
نویسه گردانی:
ṢW
صو. [ ص َوو ] (ع ص ) فارغ . خالی . (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۵۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
استان سو. [ اِن ُ ] (اِخ ) حمزةبن الحسن گوید: نام ناحیه ایست موسوم بجبل ، چنانکه ابوالسری سهل بن الحکم مرا حکایت کرد وگوید آن شامل ده و ا...
سوء هاضمه. بدگواری، رودل، سردل، دیر گواری، دیر هضمی .
کباب دل دشمنان ترا
نبویند از بدگواری کلاب .
سوزنی .
این واژه عربی ست و برابر آن همان واژه ی باورپار در زبان پارسی می باشد به باورپار نگاه کنید...
ارت خشت سو. [ اَ ت َ ش َ ] (اِخ ) ۞ نام اردشیر(اول ) هخامنشی بزبان عیلامی . (ایران باستان ص 907).
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
پاوین سو بوآ. [ وی ی ُ ] (اِخ ) ۞ کمون ولایت سِن از ناحیه ٔ سَن دُنی دارای 14334 تن سکنه .