صیاح
نویسه گردانی:
ṢYAḤ
صیاح . [ص َی ْ یا ] (اِخ ) از ستارگان ، و از ثوابت و از صور شمالی است . حارس الشمال . راعی الشاء. عرقوب الاسد. طاردةالبرد. درک الاسد. بقار. گاوچران . رجوع به ثوابت شود.
واژه های همانند
۲۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
نی سیاه . [ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سردارآباد بخش مرکزی شهرستان شوشتر در 9هزارگزی جنوب غربی شوشتر و 8هزارگزی جنوب جاده ٔ دزفول به ...
سیاه گل . [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ایل تیمور بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد. دارای 256 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ مهاباد. محصول آنجا غ...
سیاه آب . (اِ مرکب ) مروارید که رنگ او بسیاهی زند. (جواهرنامه ). || آبی که از زمین های باطلاقی زهد و با آن مزارع را آبیاری توان کرد. فاضل...
سیاه آل . (اِ مرکب ) (درخت آل ) این گونه درخت در سراسر جنگلهای کرانه ٔ دریای مازندران میروید. آنرا در کجور و کلارستاق آل ، در گیلان سیاه آل ،...
خر سیاه . [ خ َ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خری که پوست بدنش سیاه است . اَدْلَم . (یادداشت بخط مؤلف ).
خط سیاه . [ خ َطْ طِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خط شب . خط ازرق . خط سبز. خط چهارم از هفت خط جام جم را گویند. (از ناظم الاطباء) : بجام عشق تو می...
دل سیاه . [ دِ ] (ص مرکب ) سیاه دل . دل سیه . قسی القلب . || بدقلب . بدخواه . بداندیش : دادگرا فلک ترا جرعه کش پیاله باددشمن دل سیاه تو غرقه ...
دم سیاه . [ دُ ] (ص مرکب ) که دُمی سیاه دارد. که دم آن سیاه است ، اعم از حیوان یا پرنده . و در بیت ذیل صفت اسب است : خرامنده ختلی کش ...