ض
نویسه گردانی:
Ḍ
ض . (حرف ) نشانه ٔ حرف پانزدهم است از الفبای عرب و نام آن ضاد است و در حساب جُمّل آن را به هشتصد دارند و در حساب ترتیبی عربی نماینده ٔ عدد پانزده و در فارسی هجده است و آن یکی از دو حرف مختص به عرب است ، یعنی «ض » و «ظ»، و در فارسی این حرف نباشد و آن از حروف هفتگانه ٔ مستعلیة و شجریّة و مصمتة و روادف و مجهورة و مُطبقة و شمسیة و ناریّة و مرفوعة است . و در عربی بدل ص آید مانند: تیضیض ، تیصیص . ومض ، ومص . و همچنین آن را بدل ث آرند: تحاض ، تحاث . اَضر، اثَر. حضیضی ، حثیثی . حض ، حث . و نیز به ظ بدل شود چون : بهض ، بهظ. و هم به لام ، چون : جضد، جلد. هم به شین ، چون : تحریض ، تحریش . و این حرف منحصر بزبان عرب باشد، و ناطق بالضاد بمعنی عرب است چنانکه در حدیث آمده است که : اَنا افصح ُ من نَطق بالضاد، ای العرب . و در مخرج این حرف اختلافات کثیره است . احمدبن مطرف بن اسحاق مصری لغوی را در تمیز مخرج «ض » از «ظ» رسالتی است . و از ابی عمروبن العلاء آرند که گفته است مخرج «ض » و «ظ» یکی باشد و شیخ بهائی را همین عقیده است و این اختلاف دلیل کند که مخرج این دو حرف بسی بیکدیگر نزدیکست . رجوع به روضات الجنات ص 67 شود.
واژه های همانند
۳۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
ز باغ توام . [ زِ غ ِ ت ُ اَ ] (جمله ) از کنایات است . یعنی آفریده ٔ توام . (شرفنامه ٔ منیری ).
ز بن دندان . [ زِ ب ُ ن ِ دَ ] (ق مرکب ) از ته دل . از صمیم قلب : دندانه ٔ هر قصری پندی دهدت نونوپند سر دندانه بشنو ز بن دندان . خاقانی .رجو...
ز پای فکندن . [ زِ ف َ / ف ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مخفف از پای افکندن . کنایه از کشتن . مغلوب کردن . نابود ساختن . تباه ساختن : گرفتند نفرین بر ...
ز پای نشاندن . [ زِ ن ِ دَ ] (مص مرکب ) نشانیدن . ازبرای احترام ، کسی را به نشستن خواندن : نشاندش همانگه فریدون ز پای سزاوار کردش یکی خوب ...
ز پای ننشستن . [ زِ ن َ ن ِ / ن َن ْ ش َ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از مقاومت کردن . آرام نگرفتن . قرار نگرفتن . به کار خود ادامه دادن و درنگ نکر...
ز پای درآمدن . [ زِ دَ م َ دَ ] (مص مرکب ) مغلوب حریف کشتی و جز آن شدن . عاجز شدن . از کار افتادن . از پا افتادن . زمین گیر شدن . زبون شدن . زی...
ز پای افکندن . [ زِ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از کشتن . بزمین افکندن . از پای درآوردن : بر ایشان ببخشید زورآزمای وز آن پس نیفکند کس را ز ...
ز پای درآوردن . [ زِ دَ وَ دَ ] (مص مرکب ) بر زمین افکندن . زیردست ساختن . عاجز و ناتوان کردن . بیچاره و زبون گرداندن . مغلوب ساختن : اگر روز...
ز دست برگرفتن . [ زِ دَ ب َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) کشتن . از دست دادن . در شرفنامه آمده : ز دست بر گیرم ، یعنی بکشم : بخشم گفتی زودت ز دست ...
عبارتى که بهزِ شما نباشه یا بَزِ شما نباشه هم گفته مى شود به از شما نباشد یعنى بهتر از شما که نیست ، فلان چیز در مقام تعریف بهتر از مخاطب نیست و جنبه ...