اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ضلال

نویسه گردانی: ḌLAL
ضلال . [ض َ ] (ع مص ) گمراه شدن . (تاج المصادر) (دهار) (زوزنی ). گمراه گشتن . بیراه شدن . (زوزنی ). || ضایع ماندن . (منتخب اللغات ). ضایع شدن . (دهار) (تاج المصادر) (منتهی الارب ). || هلاک شدن . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ) (تاج المصادر). مردن . || خاک و استخوان شدن . || گم گردیدن . || مغلوب شدن . گویند: ضل الماء فی اللبن ؛ ای غلب بحیث لایظهر اثره فی اللبن ، و منه قوله تعالی حکایة عن اخوة یوسف : ان ابانا لفی ضلال مبین (قرآن 8/12)؛ ای هو مغلوب فی محبتهما ای یوسف و اخیه . و عن موسی (ع ): قال فعلتها اذاً و انا من الضالین (قرآن 20/26)؛ ای المغلوبین فی عصبیة الدین . || پنهان گشتن و گم شدن از کسی . (از منتهی الارب ). || گم کردن . (تاج المصادر). || (اِمص ) عدول از راه حق سهواً یا عمداً. نقیض رشاد.ضد هدی . گمراهی . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). گمرهی . بیراهی . (مهذب الاسماء). بیرهی . ضلالت . (منتهی الارب ). غی ّ. غوایت . تباهی . هلاک . ضیاع . ضلّة :
در بحر ضلال کشتیی نیست
جز حب ّ علی بقول مطلق .

ناصرخسرو.


حجت دینیم سوی اهل خراسان
خار و خس چشم کور اهل ضلالیم .

ناصرخسرو.


اندر آن منصب سعی ضلال و جهد محال پیش گرفت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 202). در هواداری و حفظ خاندان کریم اتابکی تعصب نمود و حق گزاری کرد و با هیچ متغلب درنساخت و بر چند فرزه که در تدبیر دیوان او بود قناعت کرد و بدانست که همه بسته ٔ ضلال و خسته ٔنکال خواهند شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 11).
صورتی از صورت دیگر کمال
گر بجوید باشد آن عین ضلال .

مولوی .


قولهم : هو ضلال بن التلال ؛ یعنی او و پدرش شناخته نمی شوند. (منتهی الارب ). || ذهب فی الضلال و التلال ؛ از اتباع است . (مهذب الاسماء).
- ضلال بن السبهلل ۞ ؛چیز باطل ، و این نعت نامی است هر موضوع باطلی را. (منتهی الارب ).
صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: ضَلال در مقابل هدی استعمال شود، چنانکه غی ّرا در مقابل رشد استعمال کنند. عرب گوید: ضل بعیری و نگوید غوی ، و ضلال آن باشد که رونده ٔ راه اصلاً بمقصد خویش راهی نیابد. اما غوایت آن است که بسوی مقصد راه راست نباشد. و گفته اند که ضلال آن است که خطای شی ٔدر جای خود باشد و راه صواب بسوی او نیابند، و نسیان آن است که شی ٔ چنان از ضمیر آدمی بگریزد که دیگر در خاطر خطور نکند. دیگری گفته ضلال انحراف از راه است است و ضد آن هدایت باشد. دیگری گوید فقدان آنچه رساننده بمقصود است آن را ضلال گویند. دیگری گفته : سلوک راهی که آدمی را بمطلوب نرساند ضلالت است و وصول بمقصود از راه راست را هدایت نامند زیرا راه راست پیوسته یکی باشد، اما گمراهی راههائیست مختلف زیرا خلاف مستقیم متعدد است . کذا فی کلیات ابی البقاء - انتهی .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۵۶ ثانیه
زلال . [ زُ ] (اِ) کرمی را گویند که در میان برف بهم رسد و آن پرده ای است پر از آب صاف و آن آب را زلال خوانند و آن کرم را اندک حیاتی و...
زلال . [ زُ ] (ع اِ) حیوان خرداندام سفیدی است که هر گاه بمیرد آن را در آب گذارند و آب را سرد کند. (از ذیل اقرب الموارد) : فهیئوا الی الزل...
زلال . [ زُ ] (ع ص ) ماء زلال ؛ آب شیرین و خوشگوار. (منتهی الارب ). آب شیرین خوشگوار زود فروشونده به حلق . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ...
زلال . [ زِ / زُ ] (ع ص ) هر مایع صاف بی دُرد و روشن و صاف از هر مایعی ... (ناظم الاطباء) : دُر در صدف اگر ز لطافت کند سخن برگ گل است جلوه ک...
ظلال . [ ظِ ] (ع اِ) سایبان . || بهشت . || بستان . || سایه ٔ ابر. || ظلال البحر؛ موجهای دریا. || ج ِ ظِل ّ و ظُلّة : عشق ربانی است خورش...
ظلال . [ ظَ ] (ع اِ) هر آنچه سایه افکند بر تو مثل ابر و کوه و غیره . || سایه ٔ ابر.(آنندراج ). || جای سایه دار. (آنندراج ).
ظلال . [ ظَل ْ لا / ظَ ] (اِخ ) آبی است نزدیک ربذة و به قول بعضی وادیی است در شربّة. ابوعبید گوید: ظلال ُ سَوان ، به جانب چپ طخفة وقتی که ...
ذلال . [ ذِ ] (ع اِ) ج ِ ذلیل . چنانکه اذلة. و اذلاّء.
زلال . ( زُ ) (ع اِ ) : شعری است با طول وزن پلّه ای که بطور مساوی از کم شروع شده و در کم نیز به اتمام می رسد . این نوع شعر دارای 5 الی 11 سطر می باشد ...
« زلال » نام قالب و سبک شعر می باشد . توضیحات کامل سبک زلال ( بر گرفته از مقالات دادا بیلوردی ): *** تاریخ پیدایش و تعریف و قوانین قالب شعر...
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.