طبع
نویسه گردانی:
ṬBʽ
طبع. [ طَ ب َ ] (ع مص ) زنگ گرفتن شمشیر و جز آن . (منتهی الارب ). زنگار گرفتن . شوخگن شدن . (تاج المصادر). || ریمناک شدن مرد. (منتهی الارب ). چرکین شدن . آلوده شدن بعار. (تاج المصادر). || کاهل و دون همت گردیدن مرد. منه : فلان یطبع؛ یعنی او را در مکارم امور نفاذی نیست ؛ بلکه در رذائل امور منهمک و مستغرق است ، مانند: شمشیر زنگ آلوده . (منتهی الارب ). || کاهل شدن . (تاج المصادر).
واژه های همانند
۸۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
خس طبع. [ خ َ طَ ] (ص مرکب ) آنکه طبع پست دارد. پست طبیعت . بی اصل : خس طبع را چه مال دهی و چه معرفت بی دیده را چه میل کشی و چه طوطیا....
چمن طبع. [ چ َ م َ طَ ] (ص مرکب )کنایه از کسی که طبعش بسیار رنگین بود. (آنندراج ). متلون المزاج . || بی قرار. (ناظم الاطباء).
ترش طبع. [ ت ُ / ت ُ رُ طَ ] (ص مرکب ) ترش خوو گستاخ و سخت . (ناظم الاطباء). بدخوی و گرفته روی .
خوش طبع. [ خوَش ْ / خُش ْ طَ ] (ص مرکب ) بذله گوی . مسخره . (ناظم الاطباء). خوش منش . مزاح . فَکِه . فاکِه . لاغ . شوخ . باطیبت : جوانی بیامد گشاده...
خام طبع. [ طَ ] (ص مرکب ) آنکه خیالات فاسد داشته باشد. (آنندراج ). ابله . احمق . نادان . کودن . (ناظم الاطباء). نعت است مر کسی راکه صاحب خیا...
پاک طبع. [ طَ ] (ص مرکب ) پاک سرشت . پاک نهاد : خواجه ٔ سیّد ستوده هنرخواجه ٔ پاک طبع پاکنژاد. فرخی .ای نیکنام ای نیکخوی ای نیکدل ای نیکروی ا...
آتش طبع. [ ت َ طَ ] (ص مرکب ) تند. تندخو.
ملک طبع. [ م َ ل َ طَ ] (ص مرکب )که سرشتی چون فرشتگان دارد. فرشته نهاد : آن ملک رسم و ملک طبع و ملک خو که بدوهر زمان زنده شود نام ملک نوشرو...
نوش طبع. [ طَ ] (ص مرکب ) دارای طبعی شیرین و لطیف . (فرهنگ فارسی معین ) : درّبار و مشکریز و نوش طبع و زهرفعل جانفروزو دلگشا و غمزدا و لهوتن .منو...
نیک طبع. [ طَ ] (ص مرکب ) خوش خوی . نیک خو : چگلیان ... مردمانی نیک طبعاند و آمیزنده و مهربان . (حدود العالم ).