طلخ
نویسه گردانی:
ṬLḴ
طلخ . [ طَ ] (ع مص ) آلودن به گل و لای سیاه . سیاه کردن . و منه الحدیث : کان فی جنازة فقال ایکم یأتی المدینة فلایدع فیها وثناً الا کسره و لا صورة الا طلخها؛ ای لطخها بالطین حتی یطمسها. || تباه ساختن کتاب را. (منتهی الارب ). ضایع کردن نبشته . (منتخب اللغات ). || آلودن پلیدی . خلیل گوید لطخ اعم است از طلخ . (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۸۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۵ ثانیه
سراب تلخ . [ س َ ت َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ریمله ٔ بخش حومه ٔ شهرستان خرم آباد واقع در 15 هزارگزی شمال باختری خرم آباد و 6 هزارگزی باخت...
تلخ حرفان . [ ت َ ح َ ] (اِ مرکب ) کافرنعمتان . (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (مجموعه ٔ مترادفات ).
تلخ کردار. [ ت َ ک ِ ] (ص مرکب ) سخت رو و درشت و تند. (ناظم الاطباء).
تلخ کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ناخوش و بی مزه کردن . (از بهار عجم ) (از آنندراج ) : توبه را تلخ میکند در حلق یار شیرین دهان شورانگیز. سعد...
تلخ کمیت . [ ت َ ک ُ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) کمیتی که رنگش مایل به سیاهی باشد. (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
تلخ گفتار. [ ت َ گ ُ ] (ص مرکب ) کسی که سخنان وی درشت و تلخ باشد. (ناظم الاطباء). تلخ سخن : ز شورش کردن آن تلخ گفتارترشرویی نکردم هیچ د...
بادام تلخ . [ ت َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان شهاباد بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند. در 30هزارگزی جنوب خاوری بیرجند در دامنه واقعست .آب و هو...
تلخ پاسخ . [ ت َس ُ ] (ص مرکب ) تلخ زبان . تلخ گفتار. (آنندراج ). کسی که جواب زشت و تلخ میدهد. (ناظم الاطباء) : گل کشمیریان شمشاد خلخ بت شی...
جامه ٔ تلخ . [ م َ / م ِ ی ِ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جامه ٔ نیلگون که در ماتم پوشند. (آنندراج ) : گر ندارد ماتم ایمان این دل مردگان از چه...
تلخ و ترش . [ ت َ خ ُ ت ُ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) محنت و مشقت دنیا. (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : به تلخ و ترش رضا ده به خوان گ...