طمام
نویسه گردانی:
ṬMAM
طمام . [ طَ م ِ ] (اِخ ) شهری است بنزدیکی حضرموت و آنجا کوهی است بلند و گویند بر چکاد آن شمشیری نهاده شده است ، چون آدمی بسوی آن نگرد یا دست بدان یازد باکی نبود اما چون آهنگ بردن آن کند از همه جانب سنگسار شود تا آنگاه که شمشیر ازدست فروگذارد. یاقوت پس از نقل این داستان گوید که این حکایت از اکاذیب است و من آن را محض یادآوری مسائل شگفت انگیزی که آورند یاد کردم . (معجم البلدان ).
واژه های همانند
۵۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۷ ثانیه
تمام مایه . [ ت َ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) کامل . بحد کافی : نهاری کم مایه طعامی بود که پیش از طعام تمام مایه خورند. (حاشیه ٔفرهنگ اسدی نخجوا...
تمام اندام . [ ت َ اَ ] (ص مرکب ) متناسب الاعضاء. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): افهود؛ کودک فربه ٔ تمام اندام . عطیموس ؛ زن تمام اندام . رجل عب...
تمام اندیش . [ ت َ اَ ] (ص مرکب ) که وسعت اندیشه دارد. که تمام جوانب کار را در نظر آرد : هم قوی رای و هم تمام اندیش کارها راشناخته پس و ...
تمام آمدن . [ ت َ م َ دَ ] (مص مرکب ) راست آمدن . درست و براندازه شدن : طالوت بفرمود تا آن زره بیاوردند و آن سیصد و سیزده تن پوشیدند بر ه...
تمام نگاری. (اُپتیک) روشی برای تشکیل تصاویر سه بعدی. مترادفِ این واژه در زبان انگلیسی Holography می باشد. رجوع شود به تمام نگاشت.
تمام نگاشت. (اُپتیک) صفحهٌ عکاسی خاص که در تمام نگاری به کار می رود و تحت شرایط خاصی تصویر سه بُعدی ایجاد می نماید. مترادفِ این واژه در زبان انگلیسی H...
تمام سلاح . [ ت َ س ِ ] (ص مرکب ) شایک . (دهار). کاملاً مسلح . دارای اسلحه ٔ کامل و بی نقص . شاک السلاح : و کوتوال قلعه کوه تیز با پیاده ای ...
تمام هیکل . [ ت َ هََ / هَِ ک َ ] (ص مرکب ) ستبر و درشت اندام . فربه . کسی که هیکل او نقصی نداشته باشد.
تام و تمام . [ تام ْ م ُ / م م وَ ت َ ] (ص مرکب ) از اتباع . کامل . بی عیب . کامل از هر جهت . اقصی کمال ممکن . بدون نقص .
تمام عیاری . [ ت َ ع َ / ع ِ ] (حامص مرکب ) بارنداشتن مسکوک . کامل عیاری . خل-وص مسکوک غش آن کم و در حکم هیچ باشد. رجوع به تذکرة الملوک چ ...