طمع
نویسه گردانی:
ṬMʽ
طمع. [ طَ م ِ / م ُ ] (ع ص ) آزمند. (منتهی الارب ). حریص . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). مرد طامع. (منتخب اللغات ). || امیددارنده . ج ، طَمِعون ، طُمَعاء، طُماعی ̍. (منتهی الارب ). امیدوار. مرد بسیارآرزو. (دهار).
واژه های همانند
۱۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
طمع. [ طَ م َ ] (ع مص )طماع . (منتهی الارب ). طماعیة. (منتهی الارب ) (تاج المصادر). آزمند گردیدن . حریص گشتن . (منتهی الارب ). || امید داشتن ....
طمع. [ طَ م َ ] (ع اِمص ، اِ) بیوس . (مهذب الاسماء). انتظار. || روزی لشکر. (مهذب الاسماء). مرسوم سپاه . (منتخب اللغات ). مرسوم لشکر. (آنندراج...
بی طمع. [ طَ م َ ] (ص مرکب ) (از: بی + طمع) بی آز و حرص . (آنندراج ). بدون توقع : عالم عامل بی طمع باورع . (سندبادنامه ص 64).نشاید حکم کردن ب...
خام طمع. [ طَ م َ ] (ص مرکب ) کسی که دارای آرزوی بیهوده و باطل باشد. (ناظم الاطباء). آنکه او را طمع خام است . نعت است مر کسی را که صاحب ...
طمع خام . [ طَ م َ ع ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) تمنای امری که ممکن نباشد. (غیاث ). کنایه از توقع داشتن بچیزی است که ممکن الحصول نباشد. (بره...
حریص-طمعکار-شخص خیلی طمعکار
طمع کردن . [ طَ م َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) حرص ورزیدن . آزمند گردیدن . چشم داشتن . امید بستن . طمع آمدن . طمع بستن . طمع افتادن . جعم . (تاج المصادر)...
اهل طمع. [ اَ ل ِ طَ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حریص . طامع. آزمند : دیده ٔ اهل طمع به نعمت دنیاپر نشود همچنانکه چاه به شبنم .(گلستان ).
طمع بستن . [ طَ م َ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) طمع دربستن . طمع کردن . آزمند گردیدن . طمع افتادن . طمع آمدن . حریص گردیدن : بر در میرتو ای بیهده بستی ...
طمع بردن . [ طَ م َ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) آزمند گردیدن . صاحب آنندراج آرد: در این بیت طمع بردن بمعنی حاجت بردن آمده : طمع برد شوخی بصاحبدلی ن...