طن
نویسه گردانی:
ṬN
طن . [ طَن ن ] (ع مص ) به بانگ آوردن تشت و جز آن . (منتهی الارب ). به بانگ آمدن تشت (لازم است و متعدی ). (منتهی الارب ). || آواز کردن مگس و طشت و گوش و جز آن . (منتخب اللغات ). گوش بانگ کردن . (زوزنی ).
واژه های همانند
۱۴۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
تن آسای . [ ت َ ] (نف مرکب ) تن آسا. (ناظم الاطباء). صاحب آنندراج در ذیل تن آسائی ۞ آرد: آنکه تن وی معبود وی باشد : نیست با دیده ٔ بیدار ...
بزرگ تن . [ ب ُ زُت َ ] (ص مرکب ) جسیم . سمین . عظیم الجثه . (ناظم الاطباء): اضخم ؛ بزرگ تن از هر چیزی . (یادداشت بخط دهخدا).
افعی تن . [ اَ ت َ ] (ص مرکب ) آنکه تن او چون افعی باشد : نای افعی تن و از بس دهنش بوسه زدن با تن افعی جان بشر آمیخته اند.خاقانی .
تن آباد. [ ت َ ] (اِ ص مرکب ) تندرست . قوی . فربه و نیرومند. تن آباد : همیشه تن آباد با تاج و تخت ز درد و غم آزاد پیروزبخت .فردوسی .
تن پرور. [ تَم ْ پ َرْ وَ ] (نف مرکب ) خودنواز و خودپرور و کسی که خود را پرورش می کند و می نوازد. (ناظم الاطباء). تن آسای . تن پرست . آنکه تن و...
تن باه . [ تَم ْ ] (اِ) جوالیقی در المعرب ص 91 این کلمه را بمعنی حارس بدن و تجفاف را معرب آن می داند. و شاید تن پاه یا تن پای بمعنی برگست...
تن پرست . [ تَم ْ پ َ رَ ] (نف مرکب ) تن پرور و کاهل و بیکارو بیعار و کسی که به ناز و نعمت خود را پروراند. (ناظم الاطباء). تن پرور. تن آسای . (آ...
تن تننا. [ ت َ ت َ ن َ ] (اِ مرکب ) تن تن . تن تنن . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به این دو کلمه شود. || وزن اجزای آواز. (فرهنگ فارسی معین )....
تن جامه . [ ت َ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) لباس و پوشاک و کرته و زیرقبایی . (ناظم الاطباء) : در حال سی دینار فرستاد که این را به بهای تن جامه ...
تن زدن . [ ت َ زَ دَ ](مص مرکب ) خاموش بودن و خاموش شدن . (برهان ) (ناظم الاطباء). کنایه از ساکت شدن است . (انجمن آرا). خاموش شدن . (غیاث ...