اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عب

نویسه گردانی: ʽB
عب . [ ع ُ ب ب ] (ع اِ) تریز و بن آستین . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۸۶ مورد، زمان جستجو: ۳.۳۵ ثانیه
آب سردی . [ ب ِ س َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آب که پس از بول از مجری برآید. ودی . وذی . (زمخشری ).
آب سفید. [ ب ِ س َ / س ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نام علتی در چشم . رجوع به آب مروارید شود.
آب دهان . [ ب ِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بزاق . بصاق . خیو. تفو. خدو.- امثال :آب دهان برای چیزی رفتن ؛ خواهان و آرزومند آن بودن .
آب دیده . [ ب ِ دی دَ / دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اشک : فرنگیس چون روی بهزاد دیدشد از آب دیده رخش ناپدید. فردوسی .سزد که دو رخ کاریز آب...
آب رفتن . [ رَ ت َ ](مص مرکب ) کوتاه شدن جامه ٔ نو پس از شسته شدن آن .
آب کندن . [ک َ دَ ] (مص مرکب ) آب انداختن ماست یا آش سرد و جز آن چون قسمتی از آن را برگرفته باشند. آب انداختن .
آب کبود. [ ب ِ ک َ ] (اِخ ) نام دریای چین . بحر اخضر. و در افسانه های قدیم آمده است که هر شب زنان نیکوروی از آن آب برآیند و در دامن کوهی...
آب کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تذویب . گداختن . اذابه . ذوب . مذاب کردن . حل کردن . محلول ساختن . || مجازاً، فروختن چیزی بنهانی . بفروش رسا...
آب قصیل . [ ب ِ ق َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آبی که از کوفتن خوید جو به دست کنند و آشامیدن آن در مسلولین فربهی آرد و این بیماری را عظیم ...
آب قنبر. [ ب ِ قَم ْ ب َ ] (اِخ ) رجوع بگردنه ٔ آب قنبر شود.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.