اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عتش

نویسه گردانی: ʽTŠ
عتش . [ ع َ ] (ع مص ) خم دادن و دوتاکردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ظاهراً مصحف عنش است . (اقرب الموارد از تاج العروس ). رجوع به عنش شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۳۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
آتش نشان . [ ت َ ن ِ ] (نف مرکب ) کارگری که مأمور اطفاء و فرونشاندن آتش است .
آتش پیکر.[ ت َ پ َ / پ ِ ک َ ] (اِ مرکب ) مجازاً، شیطان و جن .
آتش گیره . [ ت َ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) آتش افروزنه : شه آتشدان و آتش گیره این مشت عوان خس که بهر خانمانها سوختن باشند اعوانش . جامی .|| چخماق ...
آتش مزاج . [ ت َ م ِ ] (ص مرکب ) تندخو.
سنگ آتش . [ س َ گ ِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حجرالنار.اگر زنی دشوار زاید بر ران او بندند زاییدن بر او آسان گردد. (برهان ). سنگی که از آن...
آتش نهاد. [ ت َ ن ِ / ن َ ] (ص مرکب )آنکه طبع آتش دارد. آنکه برنگ آتش است : چو گلبن از تن آتش نهاد عکس افکندبشاخ او بر دُرّاج شد ابستاخوان...
تشت آتش . [ ت َ ت ِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از خورشید است . (برهان ). آفتاب . (فرهنگ رشیدی ) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا). و رجوع به ...
خان آتش . [ ن ِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) لقب است مر رؤسای فرقه ٔ علی اللهی را. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا).
کُشتن آتش. خاموش کردن آتش یاشعله و جز آن. اطفاء آتش. نشاندن آتش. خوابانیدن آتش. خسبانیدن آتش. نابود کردن و از بین بردن آتش. راحت کردن چراغ و شمع. خسبا...
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ صفحه ۶ از ۱۴ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.