اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عصر

نویسه گردانی: ʽṢR
عصر. [ ع َ ] (ع مص ) فشار دادن ، و به دست خود فشوردن چیزی را. (از منتهی الارب ). افشردن انگور و زیتون و جز آن . (تاج المصادر بیهقی ). افشردن انگور و جز آن و شیره کردن . (دهار). فشردن و شیره کردن . (ترجمان القرآن جرجانی ): عَصرَ العنب ؛ آب انگور را بیرون آورد. عصر الثوب ؛ آب آن لباس را بوسیله ٔ پیچاندن آن بیرون آورد. عصر الدمل ؛ چرک و ریم دمل را بیرون آورد. (از اقرب الموارد). فشردن .گرفتن آب میوه و جز آن را. (فرهنگ فارسی معین ). || بازداشتن . (منتهی الارب ). منع کردن . (از اقرب الموارد). || پناه گرفتن . و از آن جمله است گفته ٔ خداوندتعالی : «فیه یغاث الناس و فیه یعصرون » (قرآن 49/12)؛ یعنی نجات می یابند، و آن از عصرة است به معنی منجاة. (از منتهی الارب ). || رستن . (منتهی الارب ) (دهار). || دوشیدن شتر وجز آن . || عطیه دادن . (از منتهی الارب ): عصر فلاناً؛ او را عطیه داد. || به عرق آوردن : عصر الرکض ُ الفرس َ؛ دویدن اسب را عرقناک کرد. || خشک گردانیدن . (از اقرب الموارد). || حبس کردن . (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || (اِمص ) فشارش . (فرهنگ فارسی معین ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۴ ثانیه
عاصر. [ ص ِ ] (ع ص ) فشارنده ٔ انگور و غیره . (المنجد) (ناظم الاطباء). || رجل عاصر؛ مرد اندک خیر و ممسک . (المنجد) (اقرب الموارد). ج ، عَصَرة و...
عاصر. [ ص ِ ] (ع ص ، اِ) عبارت است از داروئی که تناول آن باعث بیرون ساختن مواد فاسده از تجاویف و اندرون عضو گردد مانند اهلیلج . (قانون ب...
اصر. [ اَ ] (ع اِ) اِصْر. اُصْر. عهد. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (آنندراج ). پیمان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). زنهار. (مهذب الاسماء) : و ا...
اصر. [ اَ ] (ع مص ) شکستن . (منتهی الارب ) (قطر المحیط) (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ) (ناظم الاطباء). اصر چیزی ؛ شکستن آنرا. (از اقرب الموارد)...
اصر. [ اِ ] (ع اِ) آنچه مایل گرداند ترا به چیزی . (از منتهی الارب ). آصرة، یعنی آنچه مایل گرداند شخص را به چیزی . (ناظم الاطباء). رجوع به ...
اصر. [ اُ ص ُ ] (ع اِ) ج ِ اصار. (قطر المحیط) (اقرب الموارد). رجوع به اصار شود.
اصر. [ اُ ] (ع اِ) رجوع به اَصْر شود.
عثر. [ ع َ ] (ع مص ) دروغ گفتن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || شکوخیدن و بسر درافتادن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). یقال عثر فی ثوبه...
عثر. [ ع َ ] (ع اِ) کشت دشتی که از باران آب خورد. (منتهی الارب ). آنچه آسمان آن را سیراب سازد از درختان و کشت . (اقرب الموارد).
عثر. [ ع َ ث َ ] (ع اِ) عَثر. رجوع به ماده ٔ قبل شود. || دروغ . (اقرب الموارد).
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۹ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.