عصمت
نویسه گردانی:
ʽṢMT
عصمت . [ ع ِ م َ ] (اِخ ) (خواجه ...) نام او خواجه عصمةاﷲ بخاری ، مشهور به خواجه عصمت است . وی شاعری ایرانی بود و در عهد تیموری میزیست . در نظم اشعار پیرو امیرخسرو دهلوی بود و مضامین و معانی او را عیناً در اشعار خود نقل میکرد. یکی از فاضلان درباره ٔ او چنین گفته است :
میرخسرو را علیه الرحمه شب دیدم بخواب
گفتمش : عصمت تو را یک خوشه چین خرمن است
شعر او چون بیشتر از شعر تو شهرت گرفت ؟
گفت : باکی نیست شعر او همان شعر من است .
عصمت قصیده ای در رثای امیر تیمور ساخته است به مطلع ذیل :
ای فلک خرگاه ویران کن که سلطان غایبست
تخت گو بر خاک بنشین ، چون سلیمان غایبست .
میرزا خلیل سلطان بجهت این قصیده او را انعام و احسان فراوان کرد. وفات خواجه عصمت بسال 829 هَ .ق . رخ داد. (از فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به رجال حبیب السیر و مجالس النفائس شود.
واژه های همانند
۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
عصمت . [ ع ِ م َ ] (ع اِمص ) عصمة. پاکدامنی و نبناد و ناآلودگی به گناه . (ناظم الاطباء). نگاهداری نفس از گناه . (فرهنگ فارسی معین ). بازداشتن...
بی عصمت . [ ع ِ م َ ] (ص مرکب ) (از: بی + عصمت ) ناپاک . زشتکار. آلوده به گناه . رجوع به عصمت و ترکیبات آن شود.
عصمت سرا. [ ع ِ م َ س َ ] (اِ مرکب ) حرمخانه ٔ باعصمت . حرمسرایی که همه ٔ پردگیان آن باعصمت باشند : جهان پادشا را چنین است کام به عصمت سرائی ...
ملک عصمت . [ م َ ل َ ع ِ م َ ] (ص مرکب ) مبرا از گناه چون فرشتگان . مصون از معاصی . بی گناه : این ز خوی حاکم ملک عصمت وآن ز ری عالم فلک مقد...
عصمت آباد. [ ع ِ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان زهرا از بخش بوئین شهرستان قزوین . سکنه ٔ آن 1443 تن . آب آن از قنات . محصول آن غلات و چغندرقند ...
عصمت آباد. [ ع ِ م َ ](اِخ ) دهی از دهستان اسحاق آباد، بخش قدمگاه شهرستان نیشابور. سکنه ٔ آن 564 تن . آب آن از قنات . محصول آن غلات و پنبه ا...
عصمت آباد. [ ع ِ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش مهریز شهرستان یزد. سکنه ٔ آن 1046 تن . آب آن از قنات . محصول آن غلات است . (از فرهنگ ...
اصمت . [ اِ م ِ ] (اِخ ) یقال : ترکته ببلدة اصمت و بوحش اصمت و بصحراء اصمت ، و اصمتة بقطع همزه و وصل آن ؛ گذاشتم او را در بیابان خالی ازمونس ...
اسمت . [ اِ م ِ ] (اِخ ) گویند نام بیابانی است . بعضی گویند نام مکان بی آب و علفی است . (مراصد).