عمان
نویسه گردانی:
ʽMAN
عمان . [ ع ُ ] (اِخ ) ابن قحطان . بر طبق نوشته ٔ مورخان عرب ، در موقع تفرق فرزندان نوح ، قحطان به یمن آمد و پادشاه شد و پس از او پسرش «یعرب » به پادشاهی رسید و یعرب در موقع سلطنت خود، نواحی را به برادران خویش داد از جمله عمان را به عمان بن قحطان و حضرموت را به حضرموت بن قحطان . (از تاریخ اسلام تألیف فیاض ص 19).
واژه های همانند
۴۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
باب عمان . [ ب ِ ع ُم ْ ما ] (اِخ ) دروازه و کویی به بغداد. (تجارب الامم چ عکسی لیدن ج 2 ص 331، 559).
عمان بلقاء.[ ع َم ْ ما ن ِ ب َ ] (اِخ ) شهر «عمان » است که در شام در ناحیه ٔ بلقاء واقع میباشد. رجوع به عَمّان شود.
دریای عمان . [ دَرْ ی ِ ع ُ ] (اِخ ) بحر عمان . دریا یا خلیجی عظیم در اقیانوس هند بین عربستان و هند : ز دریای عمان بر آمد کسی سفر کرده هامون ...
عمان سامانی . [ ع َم ْ ما ن ِ سا ] (اِخ ) میرزا نوراﷲبن میرزا عبداﷲبن عبدالوهاب چهارمحالی اصفهانی . ملقب به تاج الشعراء و مشهور به عمان سامان...
دریای عمان، خلیج عُمان، (نامهای دیگر: دریای مَکران یا خلیج مکران)، پهنهای آبی و خلیجی است که از غرب به تنگه هرمز، خلیج فارس و امارات متحده عربی از ش...
نامی است . ناهی ترکمنی که در این قوم مستعمل است
امان . [ اَ ] (ع مص ) ایمن شدن . (مصادر زوزنی ). بی ترس و بیم گردیدن . بی بیمی . (از منتهی الارب ) (از متن اللغة) (ناظم الاطباء). زنهاری . (منت...
امان . [ اُم ْ ما ] (ع ص ) امانت دار و معتمدالیه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شخص امینی که بدو امانت سپارند. (از اقرب الموارد)....
امان . [ اُم ْ ما ] (ع اِ) (بصیغه ٔ تثنیه ) مادر و پدر بطریق ابوان ، یا مادر و خاله . (منتهی الارب ).
خط امان . [ خ َطْ طِ اَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مقابل خط خون . (آنندراج ): و بخت نصر، این مرد را که خط امان داده بود البته نیازرد و پیوستگا...