اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عنان

نویسه گردانی: ʽNAN
عنان . [ ع ِ ] (اِخ ) ۞ موضعی است . (منتهی الارب ). وادیی است در دیاربنی عامر که قسمت بالای آن متعلق به بنی جعدة و قسمت پایین آن متعلق به بنی قشیر است . (از معجم البلدان ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
هم عنان . [ هََ ع ِ ] (ص مرکب ) دو سوار که با یک سرعت و به یک راه روند. || همراه و برابر و هم سیر. (برهان ) : شادی و سلامتی و رادی با تو ه...
نرم عنان .[ ن َ ع ِ ] (ص مرکب ) سلس القیاد. فرمان پذیر. منقاد.
عنان گیر. [ ع ِ ] (نف مرکب ) آنکه عنان کسی را بگیرد. کنایه از بازدارنده از رفتن هم باشد. (از آنندراج ). که عنان اسب به دست گیرد. که دوال ...
عنان قدر. [ ع ِ ق َ دَ ] (ص مرکب ) که عنان چون سرنوشت و قضا استوار و مسلم دارد : بر لاشه ٔ عجز برنهم رخت تا رخش عنان قدر درآرم .خاقانی (دیوان...
عنان پیچ . [ ع ِ نام ْ ] (نف مرکب ) آنکه عنان مرکوب را پیچاند. || سوار ماهر. (فرهنگ فارسی معین ). استاد در سواری . که تواند مرکب خود را هر ل...
آتش عنان . [ ت َ ع ِ ] (ص مرکب ) تند (سوار).
خشک عنان . [ خ ُ ع ِ ] (ص مرکب ) کنایه از مرکبی که فرمان بردار نباشد و سرکشی کند. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از انجمن آرای ناصری ).
خوش عنان . [ خوَش ْ / خُش ْ ع ِ ] (ص مرکب ) صفت رام بودن اسب . غیرکشنده و غیرسرکش و غیرتوسن : رام زین و خوش عنان و کش خرام و تیزگام شخ نورد ...
سبک عنان . [ س َ ب ُ ع ِ ] (ص مرکب ) بمعنی سبک رو که کنایه از تند و تیز براه رونده و جلدرفتار و شتاب رو باشد. (برهان ). تند و تیز. (انجمن آرا)....
سست عنان . [ س ُ ع ِ ] (ص مرکب ) تنبل و کاهل . (ناظم الاطباء).
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۹ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.