عیار
نویسه گردانی:
ʽYAR
عیار. (ع مص ) اندازه نمودن پیمانه را و یکدیگر اندازه کردن هر دو را و دیدن کمی و بیشی آنها را. (از منتهی الارب ). مقایسه کردن پیمانه و ترازو و امتحان کردن آن با دیگری ، تا درست بودن آن معلوم گردد. (از اقرب الموارد). راست کردن پیمانه ها و ترازوها با یکدیگر. (زوزنی ). راست کردن پیمانه و ترازو. (آنندراج ). مُعایرة. رجوع به معایرة شود. || تفاخر کردن و مفاخرت . گویند: عایره و کایله . (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۲۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
خوش عیار. [ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) آنچه عیار خوب دارد. || کنایه از خوش ذات و خوش جنس .
راست عیار. [ ع َ ] (ص مرکب ) تمام عیار. درست . مقابل شکسته . کامل عیار؛ یعنی پولی که عیار آن راست و درست باشد. (ناظم الاطباء). || مجازاً، بی غ...
صاحب عیار. [ ح ِ ] (ص مرکب ، اِمرکب ) آنکه صحت عیار مسکوکات دولتی را نگاه دارد.
صاحب عیار. [ ح ِ ] (اِخ ) محمدبن علی ، ملقب به قوام الدین (خواجه ...). در دستورالوزراء آمده است که چون پادشاه جهان مطاع شاه شجاع رایت سلط...
صافی عیار. (ص مرکب ) خالص . بی غش : اندر جهان دولت صافی عیار ملک زان خنجر زدوده ٔ صافی عیار باد.مسعودسعد.
کامل عیار. [ م ِ ع ِ ] (ص مرکب ) زر ده دهی . (فرهنگ نظام ).- نقره ٔ کامل عیار ؛ نقره ٔ خالص . مؤلف تذکرةالملوک آرد: نقره ٔ کامل عیار آن است که...
عیار کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) وزن کردن . عیارگرفتن . رجوع به عیار و عیار گرفتن شود : من اینجا کنم نقد خود را عیارخود آنجا بیامرزد آمرزگار.م...
عیار گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) دینار و درهم را یک یک وزن کردن . مقدار باردینار را پیدا کردن . (از یادداشت مرحوم دهخدا). عیار کردن . تعیی...
نسیم عیار. [ ن َ م ِ ع َی ْ یا ] (اِخ ) (مهتر...) نام عیاری معروف در قصه های عامیانه . از قهرمانان کتاب اسکندرنامه است که کارهای اعجاب انگی...
تمام عیار. [ ت َ ع َ / ع ِ ] (ص مرکب ) کامل عیار و خالص . (غیاث اللغات ). سره . زر تمام عیار. زر خالص . زر دهدهی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)....