اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

غرار

نویسه گردانی: ḠRʼR
غرار. [ غ َ ] (از ع ، مص ) گول خوردن و فریب خوردن . در عربی به این معنی غَرّ و غِرَّة و غرور آمده است :
کودکان را حرص می آرد غرار
تا شوند از ذوق دل دامن سوار.

مولوی (مثنوی ).


در بیوع آن کن تو از خواب غرار
که رسول آموخت سه روز اختیار.

مولوی (مثنوی ).


گفت در بیعی که ترسی از غرار
شرط کن سه روز خود را اختیار.

مولوی (مثنوی ).


چشم چون بندی که صد چشم خمار
بند چشم تست اینسو از غرار.

مولوی (مثنوی ).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
بی قرار. [ ق َ ] (ص مرکب ) (از: بی + قرار) بی سکون . (آنندراج ). بی ثبات و تغییرپذیر و ناپایدار. (ناظم الاطباء). آنکه ثبات ندارد. متحرک : تا بی...
یک قرار. [ ی َ / ی ِ ق َ ] (ص مرکب ) مرادف یک پهلو. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). یک وضع. یک اندازه . یکسان . رجوع به یک پهلو شود.
قرار زدن . [ ق َ زَدَ ] (مص مرکب ) مقرر داشتن . مقرر کردن : به سوی هند قرار فرار زد شه زنگ چو قوقه ٔ کله شاه چین نمود از دور.بدر چاچی (از آنن...
دار قرار. [ رِ ق َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آن جهان آخرت . رجوع به دارالقرار شود.
جای قرار. [ ی ِ ق َ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جای ِ باش . (ناظم الاطباء).
قرار مدار. [ ق َ م َ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) در تداول عامه بند و بست . رجوع به قرار و مدار شود.
قرار مکین . [ ق َ رِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رحم مادر. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ): فی قرار مکین . (قرآن 13/23 و 21/77).
قرار واقع. [ ق َ رِ ق ِ ] (ترکیب وصفی ، ق مرکب ) کاملاً. تماماً. || کاملانه . (ناظم الاطباء).
قرار بستن . [ ق َ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) عهد بستن . پیمان بستن : خدا را چون دل ریشم قراری بست با زلفت بفرما لعل نوشین را که زودش با قرار آرد....
قرار دادن . [ ق َ دَ ] (مص مرکب ) برقرار کردن . || ثابت نمودن . || استوار کردن . (ناظم الاطباء) : ساز طرب ها کنون که نیّر اعظم داد به برج ح...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۴ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.