غریب
نویسه گردانی:
ḠRYB
غریب . [ غ َ ] (اِخ ) منصور شاهین .سراینده ٔ شعر معروف «المعنی » از معلقه ٔ «دامور» وی لبنانی است و دیوانش در مطبعه ٔ جدعون بیروت به سال 1914م . چاپ شده است . (از معجم المطبوعات ج 2 ص 1407).
واژه های همانند
۹۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
غریب گز. [ غ َ گ َ ] (اِ مرکب ) جانورکی که غسک و ساس نیز گویند. (ناظم الاطباء) ۞ . نوعی کنه که در دامغان هست و گزیدگی آن بیماری ممتد و گ...
غریب وار. [ غ َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) مانند شخص غریب . ترکیبی است از غریب + وار (مزید مؤخر شباهت ).
غریب وند. [ غ َ وَ ] (اِخ ) تیره ای از طایفه ٔ کیومرسی ایل چهارلنگ بختیاری . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 76).
به کسی گفته میشود که در مکانی یا مهمانی یا مجلسی قرار دارد و کسی را نمیشناسد و متعاقباً کسی هم ان شخص را نمیشناسد و او را تحویل نمیگیرد
غریب نواز. [ غ َ ن َ ] (نف مرکب ) نوازنده ٔ مردمان درویش و مسافر و بینوا. (ناظم الاطباء). آنکه غریب رابنوازد. غریب پرور. غریب دوست . غریب پرست ...
غریب شدن . [ غ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) غریب گردیدن . غرابت . (تاج المصادر بیهقی ). اغتراب . رجوع به معانی غریب شود.
غریب خواب . [ غ َ خوا / خا ] (اِ مرکب ) اطاق یا خانه های ممحض برای کرایه دادن به غربا در شب .
غریب دشمن . [ غ َ دُ م َ ] (ص مرکب ) آنکه دشمن غریبان باشد. مقابل غریب دوست : بگریزم از او که من غریبم وین بی سر و بن غریب دشمن . مجیر بیلق...
غریب دوست . [ غ َ ] (ص مرکب ) آنکه غریبان را دوست دارد. غریب نواز. غریب پرور. غریب پرست : اسدآباد... آبی اندک دارد و همه مردمش غریب دوست با...
غریب دوست . [ غ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بروانان بخش ترکمان شهرستان میانج که در 6هزارگزی شمال باختری ترکمان و یک هزارگزی شوسه ٔ تبری...