غش . [ غ ِش ش ] (ع مص )
۞ به غرض نصیحت نمودن و پند خالص ندادن ، یا ظاهر کردن خلاف آنچه در دل باشد. (از منتهی الارب ).
۞ اسم است از غَش ّ. (اقرب الموارد). اسم است تغشیش را. اظهار خلاف نهانی . (منتهی الارب ). عدم خیرخواهی و خبث باطن داشتن . نقیض نُصح . || خیانت نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). خیانت کردن . (صراح ازغیاث اللغات ). || عیب و خیانت . (غیاث اللغات ). خیانت و تشویش . (لطائف از غیاث اللغات ). خیانت . (اقرب الموارد). || (اِمص ) آمیغ. (منتهی الارب ). غِل ّ . (اقرب الموارد). تقلب و تزویر
۞ . ج ، غُشوش . (دزی ج
2 ص
213). بهم آمیختگی حق و باطل . شبهه ناک بودن . خلل
: به آب علم باید شست گرد عیب و غش از دل
که چون شد عیب وغش از دل سخن بی عیب وغش آید.
ناصرخسرو.
نیاورده عامل غش اندر میان
نیندیشد از رفع دیوانیان .
سعدی (بوستان ).
اینهمه وهم تو است ای ساده دل
ورنه با تو نه غشی دارم نه غل .
مولوی (مثنوی ).
|| کینه . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). کدورت وکینه . (آنندراج ). کدورت . (غیاث اللغات ). حقد (اقرب الموارد). || ترشرویی . عُبوس الوجه . (اقرب الموارد) (المنجد). || زشتی اخلاق . زشتخویی . (دزی ج
2 ص
213)
۞ . || تیرگی در هر چیزی . الکدر فی کل شی ٔ. (اقرب الموارد). || (اِ) سواد قلب . حبة القلب . (ازاقرب الموارد). || آب تیره . به فتح اول نیز گفته اند. (لطائف اللغات ). || کاری که از روی تقلب و تزویر باشد. (دزی ج ص ص
213)
۞ . || آمیزش چیز کم بها در چیزی پربها مانند زر و نقره و مشک . آمیزش آب در شراب .(از ناظم الاطباء). در تاج العروس آمده : فضة مغشوشة؛ای مخلوط بالنحاس - انتهی . درد شراب ، هرچیزی کم بها که با چیزی دیگری بیامیزد. بار. رجوع به برهان قاطع ذیل بار شود
: زین بوته ٔ پر از خبث و غش گریز از آنک
خوش نیست در بلای سرب مانده کیمیا.
سراج الدین قمری .
تو گمان کردی که کرد آلودگی
در صفا غش کی هلد پالودگی .
مولوی (مثنوی چ نیکلسن دفتر اول ص 16).
-
غش و غل ؛ خیانت و تزویر و کینه . رجوع به غش و رجوع به غل شود
: قهقهه زد آن جهود سنگدل
از سر افسوس و طنزو غش و غل
۞ .
مولوی .
پس مجاهد را زمانی بسط دل
یک زمانی قبض و درد و غش و غل .
مولوی .