غش
نویسه گردانی:
ḠŠ
غش . [ غ ُش ش ] (ع ص ) سست وناکس (و) فریبنده و خائن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، غُشّون . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). به معنی غاش ّ. (اقرب الموارد). رجوع به غاش ّ و غَش ّ شود. || (اِ) خشم و غضب . (دزی ج 2 ص 213).
واژه های همانند
۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
غش . [ غ َ ] (اِ) میل و خواهش زن آبستن . (ناظم الاطباء).
غش . [ غ َش ش ] (ع مص ) ظاهر کردن خلاف آنچه در دل باشد. (غیاث اللغات ). پند خالص ندادن کسی را، یا ظاهر کردن خلاف آنچه در دل باشد و آراست...
غش . [ غ َش ش / غ َ ] (از ع ، اِمص ) بیهوشی ، و بدین معنی در اصل غَشْی بود که عربی است و فارسیان یا را از آن حذف کردند و با لفظ کردن استعم...
غش . [ غ ِش ش ] (ع مص ) ۞ به غرض نصیحت نمودن و پند خالص ندادن ، یا ظاهر کردن خلاف آنچه در دل باشد. (از منتهی الارب ). ۞ اسم است از غَ...
تب غش . [ ت َ ب ِ غ َش ْ ش ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) الحمی الغشیة. و آن تبی است که هنگام شروع آن غش آید. (بحر الجواهر). رجوع به تب و د...
غش غش خندیدن . [غ َ غ َ خ َ دی دَ ] (مص مرکب ) خندیدن به حد بیتابی .
بی غش . [ غ ِش ش / غ َش ش / غ ِ / غ َ ] (ص مرکب ) (از: بی +غش ) خالص . پاک . دور از آلودگی و زوائد : اوستاد اوستادان زمانه عنصری عنصرش بی عیب ...
غش مشک . [ غ َ م ُ ] (اِ مرکب ) گیاه رامک است که از طریق حیله بامشک مخلوط کنند. (از فرهنگ شعوری ج 2 ورق 187 الف ). گیاهی که در مشک آمیزند...
غل و غش . [ غ ِل ْ ل ُ غ ِش ش ] ۞ (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) کینه . دشمنی . حسد. عداوت . غرض . بددلی . رجوع به غَل ّ و هم غش شود. || در طلا و ن...
غش کردن . [ غ َش ش / غ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خیانت و تزویر و ریا کردن . ادهان ؛ غش کردن . (تاج المصادر بیهقی ). رجوع به غَش ّ شود. || در تدا...