غضیة
نویسه گردانی:
ḠḌY
غضیة. [ غ َض ْ ی َ ] (ع ص ) مؤنث غضی . ج ، غضایا. یقال : ابل غضیة و غضایا. (منتهی الارب ). یقال : بعیر غَض و ناقة غضیة. (اقرب الموارد). شتر دردشکم رسیده از خوردن غضا. (آنندراج ). رجوع به غَض و غَضی شود.
واژه های همانند
۲۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
قضیة. [ ق َ ضی ی َ ] (ع مص ) دارای همه ٔ معانی قَضْی و قضاء است . قضی یقضی قضیاً و قضأاً و قضیةً. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قَ...
قزیة. [ ق ُزَی ْ ی َ ] (اِخ ) دژی است به یمن . (معجم البلدان ).
قضئة. [ ق َ ض ِ ءَ ] (ع ص ) مؤنث قَضِی ٔ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). بوی گرفته از نمی . (منتهی الارب ). گویند: قربة قضئة. (اقرب الموارد) (...
غزیه . [ غ ُزْ زی ی َ ] (اِخ ) قبیله ای از ترکان . ترکان غز. رجوع به غز و نخبة الدهر دمشقی ص 263 شود.
قذیة. [ ق َ ذی ی َ ] (ع ص ) (عین ...) چشم خاشاک افتاده . (منتهی الارب ).
قذیة. [ ق َ ی َ ] (ع ص ) (عین ...) چشم خاشاک افتاده . (منتهی الارب ). رجوع به ماده ٔ بالا شود.
قضیه /qaziy[y]e/ معنی ۱. خبر. ۲. حکم؛ فرمان. ۳. جمله یا کلامی که معنی آن تمام باشد و بتوان دربارۀ آن حکم کرد. ۴. (منطق) گفتاری که احتمال صدق و کذب داش...
قزیح . [ ق َ ] (ع ص )ملیح قزیح ؛ از اتباع است . (منتهی الارب ). ملیح از مِلْح و قزیح از قِزْح آید. (اقرب الموارد). قزیح ، از اتباع ملیح است...
جهات قضیه . [ ج ِ ت ِ ق َ ضی ی َ / ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) وجوب و امکان و استحاله . رجوع به جهة شود.
قضیه ٔ کلیه . [ ق َ ضی ی َ / ی ِ ی ِ ک ُل ْ لی ی َ / ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قضیه ای که حکم در آن بر همه ٔ افراد موضوع ثابت باشد، چون : ...