گفتگو درباره واژه گزارش تخلف فارغ نویسه گردانی: FARḠ فارغ . [ رِ ] (اِ) فرصت یافتن . || سرور قلب . ۞ || باد سرد تابستان . (برهان ). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۷ ثانیه واژه معنی فارغ فارغ . [ رِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از فُروغ و فَراغ . پردازنده از کاری . (منتهی الارب ). دست ازکارکشیده . پرداخته . || خلاص شده و آزادگشته و نجا... فارغ فارغ . [ رِ ] (اِخ )قریه ای است در اعلی الشراط. رجوع به فارع شود. || از کوشکهای مدینه است . رجوع به فارع شود. فارغ زی فارغ زی . [ رِ ](نف مرکب ) آنکه فارغ و آسوده زیست کند : طمع دار سود و بترس از زیان که بی بهره باشند فارغ زیان .بوستان . فارغ خطی فارغ خطی . [ رِ خ َطْ طی ] (حامص مرکب ) مأخوذ از ترکی ، فراغت و خلاصی از تحریر. (ناظم الاطباء). خطی که بعد از فراغ محاسبه به دست آرند، به ... فارغ بال فارغ بال . [ رِ ] (ص مرکب ) فارغبال . آسوده خاطر : کو ز شاه ایمن است و فارغ بال شاه را بخت فرخ آمدفال . نظامی .رجوع به فارغ البال شود. فارغ بالی فارغ بالی . [ رِ ] (حامص مرکب ) شادی و سرور و خوشی . (ناظم الاطباء). مرادف فراغبالی باشد (!). (آنندراج ). فارغ شدن فارغ شدن . [ رِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) فراغت یافتن . آسوده شدن : دیدی اندر صفای خود کونین شد دلت فارغ از جحیم و نعیم . ناصرخسرو.رجوع به فارغ ... فارغ کردن فارغ کردن . [ رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آسوده کردن : پیش او بنوشت شه کای مقبلم وقت آمد زود فارغ کن دلم . مولوی .|| پایان دادن . || زایانید... فارغ الحال فارغ الحال . [ رِ غُل ْ ] (ع ص مرکب ) رجوع به فارغ البال شود. فارغ الذهن فارغ الذهن . [ رِ غُذْ ذِ ] (ع ص مرکب ) آسوده خاطر. رجوع به فارغ البال شود. تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود