اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

فدع

نویسه گردانی: FDʽ
فدع . [ ف َ ](ع مص ) شکستن و اندکی شکافتن . (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
فدع . [ ف َ دَ ] (ع اِمص ) کجی خردگاه دست و پای ، چندانکه کف دست و پا چپ رویه برگردد. || کجی است در بندها، گویی از جای خود زائل شده ، و...
فدا. [ ف ِ / ف َ ] (از ع ، اِ) در تداول فارسی ، بجای فداء. رجوع به فداء شود. || چیزی که از آن درگذرند و در راه مقصود واگذارند، و در این معن...
فدا. [ ف َ ] (اِخ ) اردستانی ، نامش میرزا سعید. از سادات حسینی و از احفاد حکیم الملک بانی مدرسه ٔ نیم آورد اصفهان و مولدش اردستان و موطنش اص...
فداء. [ ف ِ ] (ع مص ) رها کردن امیر، اسیر کافر را در مقابل مالی یا اسیر مسلمانی . (تعریفات ). مفادات . کسی را از اسیری بازخریدن . (زوزنی ). || ...
فدا شدن . [ ف ِ / ف َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) از میان رفتن در راه کسی یا چیزی یا مقصودی : موم و هیزم چون فدای نار شدذات ظلمانی ّ او انوار شد. م...
فدا کردن . [ ف ِ / ف َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گذشت از چیزی : فدا کرده جان را همه پیش من به دل مهربان و به تن خویش من . فردوسی .پس از نیکویی...
کیش فدا. [ ش ِ ف ِ / ف َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آنچه از کتب اخبار سلف معلوم می شود چنان است که قبل از این از اعاظم و اکابر که به جنگ...
چیزی را در عوض چیز دیگر گرفتن، به بدل گرفتن "ایشان گفتند که فدا کن و ببدل او گوسفند بکش که ابرهیم نیز اسمعیل را فدا کرد و گوسفندى بکشت. عبد المطّلب گ...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.