فروق
نویسه گردانی:
FRWQ
فروق . [ ف ُ ] (ع مص ) پیش آمدن کسی را دو راهه . (منتهی الارب ). پیش آمدن دو راه کسی را و پرسیدن او که کدام راه را رود. (از اقرب الموارد). || رمیدن شتر ماده و خر و برجستن از درد زه . (منتهی الارب ). گرفتن مَخاض ناقه را و رمیدن و برجستن . || واضح شدن امری کسی را. (از اقرب الموارد). || خداوند خسته پاره گردیدن . || سرگین انداختن مرغ . (منتهی الارب ). || توضیح دادن امری را برای کسی . (از اقرب الموارد). || فَریقه خورانیدن زن را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || توجه کردن کسی کاری را و یافتن راه آنرا. (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۲۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
فروق . [ ف ُ ] (ع اِ) ج ِ فریق . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
فروق . [ ف َ / ف َرْ رو ] (ع ص ) مرد ترسنده . (منتهی الارب ). شدیدالفزع . (اقرب الموارد).
فروق . [ ف َ ] (اِخ ) جایی است یا آبی در دیار بنی سعد. (از معجم البلدان ).
فروق . [ ف َ ] (اِخ ) جایی است در پائین هجر بسوی نجد و قومی در آن زیست میکنند. (از معجم البلدان ).
فروق . [ ف َ ] (اِخ ) لقب شهر قسطنطنیه است . (از معجم البلدان ).
فروغ . [ ف ُ ] (اِ) به معنی فروز است که شعاع و روشنی و تابش آفتاب و آتش و غیره باشد. (برهان ). روشنایی . نور. (یادداشت بخطمؤلف ). افروغ . ...
فروغ . [ ف ُ ] (ع مص ) فارغ شدن . (تاج المصادر بیهقی ). پرداختن از کاری . (اقرب الموارد). پرداختن از چیزی . (منتهی الارب ). || پایان دادن ک...
بی فروغ . [ ف ُ ] (ص مرکب ) (از: بی + فروغ ) بی پرتو. || بی رونق . (آنندراج ). || ناکامیاب . || ناتمام . || بی نتیجه . (ناظم الاطباء) : سخن...
صبح فروغ. {صُ فُ}. (ص. مرکب). صبح فروز، صبح افزوز. روشنی بخشِ صبح. فروز. تابش و روشنی و فروغ آفتاب و غیره. مخفف فروزنده. تابنده. روشن کننده. در این مع...
فروغ الدین . [ ف ُ غُدْ دی ] (اِخ ) اصفهانی . از شعرای دوره ناصرالدینشاه قاجار است . هدایت نویسد: اسمش میرزا محمد مهدی فرزند محمدباقر، متخلص ب...