فروق
نویسه گردانی:
FRWQ
فروق . [ ف ُ ] (ع مص ) پیش آمدن کسی را دو راهه . (منتهی الارب ). پیش آمدن دو راه کسی را و پرسیدن او که کدام راه را رود. (از اقرب الموارد). || رمیدن شتر ماده و خر و برجستن از درد زه . (منتهی الارب ). گرفتن مَخاض ناقه را و رمیدن و برجستن . || واضح شدن امری کسی را. (از اقرب الموارد). || خداوند خسته پاره گردیدن . || سرگین انداختن مرغ . (منتهی الارب ). || توضیح دادن امری را برای کسی . (از اقرب الموارد). || فَریقه خورانیدن زن را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || توجه کردن کسی کاری را و یافتن راه آنرا. (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۲۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
فروغ دادن . [ ف ُ دَ ] (مص مرکب ) نور دادن . روشن کردن : بی روغن و فتیله و بی هیزم هرگز نداد نور و فروغ آذر. ناصرخسرو. || شعله ورساختن : د...
یاقوت فروغ . [ ف ُ ] (ص مرکب ) چیزی که فروغ یاقوت داشته باشد. (آنندراج ). چیزی که آب و رنگ آن مانند یاقوت باشد. (ناظم الاطباء) : در هوای ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
فروغ در ظهر ۸ دیماه در خیابان معزالسلطنه کوچه خادم آزاد در محله ی امیریه ی تهران از پدری تفرشی و مادری کاشانیتبار به دنیا آمد. فروغ فرزند چهارم تورا...
فروغالزمان فرخزاد (زادۀ ۸ دی[۱]، ۱۳۱۳ - درگذشته ۲۴ بهمن، ۱۳۴۵) شاعر معاصر ایرانی است. وی پنج دفتر شعر منتشر کرد که از نمونههای قابل توجه شعر معاصر ف...
فروغ داشتن . [ ف ُ ت َ ] (مص مرکب ) تابان بودن . نور داشتن . درخشیدن : مه دوهفته ندارد فروغ چندانی که آفتاب همی تابد از گریبانت . سعدی .رجوع ...
فروغ الدوله . [ ف ُ غُدْ دَ ل َ ] (اِخ ) لقب فرزند حسنعلی میرزاشجاع السلطنه ٔ قاجار است که فروغی بسطامی شاعر معروف منسوب به این شاهزاده است ...
فروغ گرفتن . [ ف ُ گ ِ رِت َ ] (مص مرکب ) رونق گرفتن .آراسته شدن : اگر کشور از من نگیرد فروغ بگوی ، و مگوی ایچ گونه دروغ . فردوسی .فروغ از ت...
فروغ کاشانی . [ ف ُ غ ِ ] (اِخ ) ابوالقاسم خان فرزند ملک الشعرا فتحعلی خان و برادر ملک الشعرای ثانی محمدحسین خان عندلیب است . قسمتی از عمر خود...
فروغ اصفهانی . [ ف ُغ ِ اِ ف َ ] (اِخ ) رجوع به فروغ الدین اصفهانی شود.