اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

فرهنگ

نویسه گردانی: FRHNG
فرهنگ . [ ف َ هََ ] (اِخ ) فرهنج . نام مادر کیکاوس . (برهان ). رجوع به فرهنج شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
فرهنگ واژگان، فرهنگ لغت، واژه‌نامه، لغت‌نامه، فرهنگ یا فرهنگنامه کتاب یا ابزاری از رسانه های دیگر است که در آن معانی واژه‌های زبانی معین با توضیحات م...
فرهنگ ساز. [ ف َ هََ ] (نف مرکب ) فرهنگدان . فرهنگی . دانشمند و خردمند : هم از چند چیزش بپرسید بازچنین گفت کای پیر فرهنگ ساز. اسدی .رجوع به فر...
فرهنگ دان . [ ف َ هََ ] (نف مرکب ) عالم . خردمند. دانشمند : شاه فرهنگ دان شعرشناس بیش از آن داستان که بود قیاس . نظامی .رجوع به فرهنگ شود.
فرهنگ سَرا یا فرهنگسَرا. (فرهنگ + سَرا) الف. خانۀ فرهنگ (رجوع شود به فرهنگ و سَرا)، آنچه که در زبان متداول به آن «آکادمی» («academy») نیز گویند. ب....
دهن فرهنگ ؛ جایی را میگویند که از کاریز آب به روی زمین آید. (برهان )
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
فرهنگِ سغدی زهره ی زرشناس نمونه ی خطِ سغدی فرهنگِ سغدی (سغد یفارس ی انگلیسی)، بدرالزمانِ قریب، انتشاراتِ فرهنگان، تهران .١٣٧٤ نامِ سرزمینِ سغد ...
فرهنگ دوست . [ ف َ هََ ] (ص مرکب ) دانش دوست . فرهنگ دان . دوستار خرد و دانش : شنیدم ز دانای فرهنگ دوست که زی هر کس آیین شهرش نکوست .اسدی .
فرهنگ آموز. [ ف َ هََ ] (نف مرکب ) مؤدب . تأدیب کننده . (یادداشت بخط مؤلف ). || (ن مف مرکب ) تأدیب شده . آموخته . فرهخته .
فرهنگ نامه . [ ف َ هََ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) نامه یا کتابی که در آن دانش و فرهنگ و حکمت باشد : سه فرهنگ نامه ز فرخ دبیربمشک سیه نقش زد ب...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۵ ۳ ۴ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.