فیض
نویسه گردانی:
FYḌ
فیض . [ ف َ ] (اِخ ) لقب مطلب بن عبدمناف برادر هاشم بدان جهت که بسیارجود بود. (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۷۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
فیض حسن . [ ف ِ ح َ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دالایی شهرستان خمین که دارای 96 تن سکنه است . آب آن از قنات و محصول عمده اش غله ، پنب...
صاحب فیض . [ ح ِ ف َ / ف ِ ] (ص مرکب ) بخشنده . کریم . جوانمرد : روی آن بحردست صاحب فیض بحروش بی نقاب دیدستند.خاقانی .
باغ فیض . [ ف َ ] (اِخ ) دهی است جزء بخش کن شهرستان تهران که در 5 هزارگزی جنوب خاوری مرکز بخش و 6 هزارگزی شمال راه شوسه ٔ تهران به قزوی...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
فیض بخشی. {فِ. بَ خ}. فیض پخش ، پخش مواد غذایی ، پخش پخش
فیض آباد. [ف ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش بوئین شهرستان قزوین که دارای 175 تن سکنه است . آب آن از دو رشته قنات و محصول عمده اش غله ، یونج...
فیض آباد. [ ف ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش زرند شهرستان ساوه که دارای 707 تن سکنه است . آب آن از قنات لب شور و محصول عمده اش غله ، پنبه ، چغن...
فیض آباد. [ ف ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش فرمهین شهرستان اراک که دارای 828 تن سکنه است . آب آن از قنات و در بهار ازرودخانه ٔ محلی و محصول ...
فیض آباد. [ف ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان رشت که دارای 100 تن سکنه است . آب آن از چاه و محصول عمده اش لبنیات و ذغال است . ...