اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

قریب

نویسه گردانی: QRYB
قریب . [ ق ُ رَ ] (اِخ ) نام رئیسی است از خوارج . (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۹۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
غریب آباد. [ غ َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان لادیز بخش میرجاوه ٔ شهرستان زاهدان ، که در 24هزارگزی جنوب باختری میرجاوه و 6هزارگزی باختر...
غریب آشنا. [ غ َ ] (ص مرکب ) آنکه با غریب آشنا باشد. غریب نواز. غریب پرور. غریب دوست : غریب آشنا باش و سیاح دوست که سیاح جلاب نام نکوست .سعدی...
غریب شمار. [غ َ ش ُ / ش ِ ] (ن مف مرکب ) در عداد غربا : می دان که جان ز روی شناسان آن سراست ۞ .مشمارش از غریب شماران ۞ این سرا. خاقانی .ر...
غریب شناس . [ غ َ ش ِ ] (نف مرکب ) آنکه غریب را شناسد. رجوع به غریب شمار و حاشیه ٔ 2 همین صفحه شود.
غریب قامت . [ غ َ م َ ] (ص مرکب ) آنکه قامت خوب و شگفت آوری دارد : لطیف جوهر و جانی ، غریب قامت و شکلی نظیف جامه و جسمی بدیع صورت و خوئی ....
غریب دشمن . [ غ َ دُ م َ ] (ص مرکب ) آنکه دشمن غریبان باشد. مقابل غریب دوست : بگریزم از او که من غریبم وین بی سر و بن غریب دشمن . مجیر بیلق...
غریب دوست . [ غ َ ] (ص مرکب ) آنکه غریبان را دوست دارد. غریب نواز. غریب پرور. غریب پرست : اسدآباد... آبی اندک دارد و همه مردمش غریب دوست با...
غریب دوست . [ غ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بروانان بخش ترکمان شهرستان میانج که در 6هزارگزی شمال باختری ترکمان و یک هزارگزی شوسه ٔ تبری...
غریب پرور. [ غ َ پ َرْ وَ ] (نف مرکب ) کسی که مردم درویش و غریب و بینوا را بنوازد وپذیرائی کند. (ناظم الاطباء). غریب پرست . غریب نواز.
غریب زاده . [ غ َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) لولی زاده . (غیاث اللغات ). در محاوره به معنی لولی زاده است چه اکثر مسافران به لولی و کاول...
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ صفحه ۶ از ۱۰ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.