قزع
نویسه گردانی:
QZʽ
قزع . [ ق َ زَ ] (ع اِ) پاره های ابر تنک . (منتهی الارب ).قطعه های متفرق کوچک از ابر. (از اقرب الموارد). || پشم ستور جای جای فروریخته در بهاران . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بقایا الشعر المنتف . (اقرب الموارد). || شتران ریزه . (منتهی الارب ). صغار الابل . || هر چیز که قطعه های متفرق و پراکنده باشد. (از اقرب الموارد). || سیل آورد خشک شده در وادی . (منتهی الارب ). غثاء وادی . (اقرب الموارد). || کفک دهن شتر بر سر بینی وی چسبیده . || (مص ) جای جای ستردن سر کودک را و جای ناسترده ماندن مانند ابرپاره های متفرقه . و این عمل منهی عنه است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || گرفتن قسمتی از موی و گذاشتن قسمتی دیگر از آن . و در حدیث ابن عمر آمده : قد نهی عن القزع ؛ یعنی اخذ بعض الشعر و ترک بعضه . (اقرب الموارد).
واژه های همانند
۴۸ مورد، زمان جستجو: ۱.۰۵ ثانیه
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
قذع . [ ق َ ] (ع مص ) دشنام دادن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد): قذعه قذعاً؛ دشنام داد او را و سقط گفت . (منتهی الارب ). || زدن ب...
قذع . [ ق َ ذَ ] (ع اِمص ) فحش . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). پلیدی زبان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || پلیدی . (منتهی الارب ) (...
قضع. [ ق َ ] (ع اِ) دردی و المی و بریدگی و گزیدگی است در شکم مردم . (منتهی الارب ). وجع فی بطن الانسان و تقطیع فیه . (اقرب الموارد).
قضع. [ ق َ ] (ع مص ) ستم کردن و مغلوب ساختن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
قضا. [ ق َ ] (ع مص ) فرمان دادن و حکم کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و از این باب است : قضی ربک ۞ ؛ ای امر و حکم ربک . (منتهی الا...
غزا. [غ َ ] (ع مص ) با دشمن دین جنگ کردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). غزاة. غزوة. جنگ و جدال . این کلمه به همین صورت در عربی نیامده است . ...
قذا. [ ق ُ ] (ع اِ) ج ِ قَذاءَة. رجوع به قذاءة شود.
قضاوت، داوری کردن. و بباید دانست که قضا پادشاه را می باید کردن به تن خویش. (سیاستنامه، فصل ششم)